برای 20برادر سنیام که امروز به دیدار رفیق اعلی رفتند
کاظم مصطفوی
یادآوری:
در سالگرد قتلعام 30هزار زندانی سیاسی، خامنهای دست به کشتار وحشیانه و قتلعام دیگر از زندانیان سیاسی زد. علت قضیه به اندازه کافی روشن است. کینه این لئیم بزدل و خونخوار از مخالفان خودش حد و حصری ندارد. او همچون خوک و گراز و خنزیر عاجز از درک این موضوع است که کینه هیچکس را نجات نداده است. میتواند به بدنامی و رسوایی امام دجالش بنگرد که اکنون چگونه رسوای عالم و آدم است و تا چه حد منفور آدمیانی که نام «انسان» بر خود گذاشتهاند. اما هنوز توطئه پایان نیافته و ادامه دارد. هم از اینرو باید چشم در چشم او و تمام جلادانی که دست در خون بهترین فرزندان میهن دارند بگوییم: هرچه تیغ در آستین دارید دریغ نکنید! ما سوگند «سر به دار» ی خوردهایم ولی یقین داشته باش تو را از منبر دنائتت فرو خواهیم کشید و وای از آن روز...
وقتی خبر 20برادر سنی بردارم را شنیدم آنان را پرندگانی دیدم «در بالا» و شعری را زمزمه کردم که در ماههای پیش نوشته بودم
مثل دیدار پرنده در بالا
با دستی از داس تمنا آمده بود،
و چشمی از نفرت داشت:
جلادی
که محکومیخردسال را سر میبرید.
ما در آستانهٴ ورود به پایان منتظر
طنابها را شماره میکردیم
و با گامهایی از پرسش
صفی طولانیتر از انتظار را میپیمودیم.
یکی که زیبا بودگفت:
مرگ زشت است! وقتی که بترسیم از او.
ما پذیرفتیم که بمیریم بیترس
و گذشتیم از دیوار سکوت.
من همانجا در دفتر شعرم نوشتم:
مرگ مثل یک مرد که در سلولش تنهاست
مثل یک زن که برای آزادی میجنگد
و مثل یک کودک، زیباست.
یکی آبی، با تجربههای مواج زیبایی، گفت:
مرگ مثل کشف سنگ در دل کوه
مثل سفر در آب یا نوشیدن از یک چشمه بکر
و مثل دیدار پرنده در بالا زیباست.
من نوشتم: وقتی که نمیترسم از مرگ
مرگ مثل آب دادن به یک تشنه
مثل بخشیدن یک جلاد
یا رفتن تا آن سوی خدا زیبا است.
مرگ زیبا بود، زیبا و قوی،
رفت و ما ماندیم،
و به او خندیدیم
و نترسیدیم از چشمانش...