به یاد برادر مسعود
که یاد یادها است
کاظم مصطفوی
 
هنگام وقوع کجا بودی؟
من زیر باران می‌گریستم از شوق،
و در خیابانهای بی‌عابر
می دویدم به سوی تنهایی...
 
خورشید شانه‌ام را بوسید
و من ماه نیمه را مثل یک سیب گاز زده
می فشردم میان انگشتهایم
هنگام که نیمه دیگرش گم بود.
 
در کهکشانی از ابر و ماه
کولیانه در ستاره‌ای بی‌نام رقصیدم
و آب از چشمه‌ای نوشیدم
که گوزنهای مجروح را می‌شناخت.
 
هنگام وقوع در جنگلی گمشده در رؤیا
من به سوی شعر رفتم
و بی‌آن‌که در بزنم
وارد خانه‌ای از واژه ها شدم.
 
در اتاق شادی ها
تو نمی‌دانی؟ یا که می‌دانی؟
هنگام وقوع شعر
من ترا دیدم.
                                                                      21دی94