ما خلیفه می‌خواهیم که دست ببرد و حد بزند و رجم کند - خمینی
اندکی درباره مخوفترین شعبه شکنجه در اوین:
اما بار اصلی کار شکنجه در اوین، در شعبه 7بود. لاجوردی از پیچیده‌ترین و هارترین شکنجه‌گران در این شعبه استفاده می‌کرد. بنا بر گزارشها، شعبه‌های دیگر اوین اغلب از 4ـ5شکنجه‌گر تشکیل شده بود. هر یک از این شکنجه‌گران، بنا‌ به ضرورت نقش چماق یا حلوا را بازی می‌کردند. اما تعداد پرسنل شعبه۷گاهی اوقات به ۱۰شکنجه‌گر حرفه‌یی هم می‌رسید.
در گزارش یک زندانی از بندرسته آمده است: «سربازجوی شعبه7فردی به نام اسلامی‌بود. او را گاهی دکتر و گاهی حاجی صدا می‌کردند. او در سال60در یک درگیری مسلحانه با مجاهدین زخمی ‌شده بود و پای چپش تیر خورده و لنگ لنگان راه می‌رفت. اسلامی در سال76-75(در زمان سعید امامی) رئیس گمرک تهران شده بود».
در گزارش دیگری می‌خوانیم: «دستیار اسلامی، بازجوی جلادی بود به نام علی اصغر فاضل. که بعد از اسلامی در سال1366مسئول شعبه7شد». فاضل همان جلادی است که هنگام مجازات لاجوردی در کنار او بود و در آن جریان مجروح شد. ستاد فرماندهی مجاهدین در داخل کشور ضمن اعلام این خبر سوابق او را افشا کرد. فاضل در ابتدا مسئول پشتیبانی زندان اوین بود. بعد در دادگاه انقلاب اسلامی دستیار لاجوردی شد و تا سال66در اوین بود و سپس به قسمت امنیت داخلی وزارت اطلاعات منتقل شد. علاوه بر آن در پوشش یک دفتر ساختمانی در شهرآرا به جاسوسی و کار اطلاعاتی اشتغال داشت» (ستاد فرماندهی مجاهدین در داخل کشور (مجاهد404ـ 2شهریور1377)
شکنجه‌گر بسیار معروف دیگر این شعبه اکبر کبیری(با نام مستعار فکور) بود که گاهی مهندس هم صدایش می‌کردند. فکور سرهنگ نیروی انتظامی بود و در سال 64به ریاست زندان اوین رسید. سال‌های بعد، فکور همسر خود به نام رفعت یزدانپرست را به‌عنوان یک فرد نفوذی به ارتش آزادیبخش فرستاد که قضایا لو رفت و رفعت یزادنپرست با رسوایی اخراج شد. نفر سوم این شعبه پیشوا بود که بعدها به ریاست شعبه۴رسید و سرکردگی یکی از بزرگترین بخشهای شکنجه را به عهده گرفت. یکی دیگر از معروفترین شکنجه‌گران اوین در سال‌های ۶۴و ۶۵فروتن بود که مدتی هم ریاست زندانهای اوین و گوهردشت را به عهده داشت.
برخی از باز جویان شناخته شده و معروف دیگر این شعبه عبارت بودند از:
امیر تهرانی با نام مستعار رئوف (او پاسداری سفاک بود که بعدها به شعبه3منتقل شد)، حاج محمد راستگو، حاجی اسدی، یوسف اثنی‌عشری(که مدتی کمک بازجو بود و بعد به شعبه4منتقل شد)، و فردی با نام مستعار قدیر.
حمید طلوعی سربازجوی جلاد شعبه8بود که بازجویی از پیروان ادیان دیگر به‌خصوص بهاییها را پیگیری می‌کرد. معاون او در این مورد فردی به نام محمدرضا بود.
شکنجه‌گران و بازجویان دیگری هم بودند که هر یک سوابق و ریشه‌های متفاوتی دارند. مانند، محمد توانا، سربازجوی وزارت اطلاعات، که به کمیته مشترک رفت و نامش به «34» تغییر کرد. علیرضا آلادپوش و ایرانپور پاسدار بودند. فریبرز فلاح از زندانیان زمان شاه، در جریان اپورتونیستی سال۵۴به مرتجعان راست پیوسته و بعدها در زمره‌دار و دسته عزت شاهی بود. او فرد بسیار لومپنی بود و مدتی بعد به اوین آمده و در کنار حاج جوهری فرد (که او هم از باند لاجوردی و نام مستعارش مهدوی بود) قرار داشت. جوهری فرد از تجار بازار در ابتدا ریاست زندانهای دادستانی در تهران را به عهده داشت. او در سال۶۸رئیس زندان قصر شد.
آخوند هادی غفاری هم یکی از بازجویانی بود که در اوین مرتکب جنایات بی‌حدی و به‌خصوص در مورد زنان اسیر شد. البته او هر چند در رذالت و دریدگی هیچ از لاجوردی کم نداشت اما جزء باند او نبود. او که در فاصله سال‌های 57تا 60از سران چماقداری و حمله به میتینگها بود از قبل دزدیهای بسیار کلانش در بنیاد الهادی به پول و پله بسیاری رسید و در سال‌های بعد نماینده مجلس شد. این اواخر هم جزء اصلاح‌طلبان شده و برای باند حاکم شاخ و شانه می‌کشد
یک جانور وحشی و خونریز به‌نام مجتبی حلوایی
در تمام سال‌های شکنجه، در دهه60در اوین، باید همپای لاجوردی از یک جانور وحشی و خونریز به نام مجتبی حلوایی نام برد. حاج مجتبی مثلاً معاونت انتظامی‌ اوین را به عهده داشت؛ اما یکی از عاملان قسی‌القلبی است که در شکنجه و کشتار اسیران (به‌ویژه در قتل‌عام سال۶۷) نامی‌لعنت‌زده و ماندگار در تاریخ شکنجه نظام آخوندی خواهد داشت.
هر چند میزان شقاوتها و جنایتهای این شکنجه‌گر ذوب شده از لاجوردی خود شرح مفصلی می‌طلبد اما ما به یکی از آنها به‌نقل از کتاب «قتل‌عام زندانیان سیاسی، قناعت می‌کنیم: «مجتبی حلوایی، که آن زمان معاون رئیس زندان بود، در جریان قتل‌عامها فعالترین نقش را در اوین داشت. او روزی به یکی از پاسداران می‌گوید: «برو 20نفر دیگر هم بیاور». پاسدار می‌گوید:«دیگر کسی نمانده، همه را آورده‌ایم». مجتبی می‌گوید:«برو از آموزشگاه بیاور». او می‌گوید: «آموزشگاه هم تمام شده همه را آورده‌ایم». مجتبی می‌گوید: «از کارگاه بیاورید». پاسدار می‌گوید: «آخر کارگاه را گفته‌اند نیاورید». مجتبی می‌گوید: «اگر خسته شده‌ای برو. خودم می‌آورم. اینها را باید کشت. همه‌شان یکی هستند و فرقی با هم ندارند».
حاج داوود رحمانی مبدع شکنجه تابوت و قفس و واحد مسکونی
نقش حاج محتبی در نظام آخوندی مانند نقش حسینی (محمدعلی شعبانی) شکنجه‌گر زمان شاه در اوین است. همتای او، از همان باند لاجوردی، حاج داوود رحمانی در قزلحصار است. حاج داوود هم مثل حاج محتبی در کشتار و شکنجه مجاهدان و مبارزان از هیچ جنایتی دریغ نکرد. او که آهن فروشی خرده‌پا بود، سابقه‌یی لومپنی داشت. خود بارها برای زندانیان تعریف کرده بود که نوچه طیب بوده و در زمان شاه به جرم حمل مواد مخدر دستگیر شده و مدتی در زندان بوده است. او برای زندانیان از زندگی خود می‌گفت که: «ایمان داشتن و نداشتن به‌سواد بستگی ندارد. شماها خیلیهاتون دکتر و مهندس هستید، ولی من پنج کلاس بیشتر سواد ندارم. تا‌ قبل از آمدن آقا (خمینی) توی مغازه من عکس شاه نصب بود. آقا که آمد عکس شاه را برداشتم، عکس «امام» را به‌جایش نصب کردم. چون ایمان داشتم، حزب‌اللهی شدم و حالا هم شدم رئیس زندان شما». با چنین سابقه مشعشعی حاج داوود عربده کشان خطاب به زندانیان می‌گفت «آقایون و خانوما! ببینید تریبون بحث آزاده. هرکس می‌خواد بیاد این‌جا بشینه با‌ هم بحث آآآآزاد بکنیم. اگه من محکومش کردم که توبه می‌کنه و میاد با‌ ما همکاری می‌کنه. اگر هم محکوم نشد، جلو روی همه‌تون نعشش رو می‌اندازم رو زمین.»
شکنجه‌هایی از قبیل تابوت و قفس و اصطبل و راه‌اندازی واحد مسکونی قزلحصار کار این جانور وحشی بود. به‌گفته یک مجاهد از بند رسته که 10سال را در اوین، قزلحصار و گوهردشت بوده است، شیوه قبر برای اولین بار در سال62ابداع شد. در این گزارش آمده است: «در اواخر سال62حاج داوود رحمانی، رئیس زندان قزلحصار، به‌منظور در هم‌شکستن زندانیان مقاوم و ایجاد فضای یأس و دلمردگی، آخرین روشهایش را به‌کار بست: او زندانیان را در محفظه‌های 1متر در 1متر (کمدهایی که از 4طرف بسته بود) محبوس می‌کرد. این محفظه‌ها سوراخی در پایین و شیر آبی از بالا داشت. هیچ منفذی نداشت و نوری به‌داخل آن نمی‌تابید. تنهایی و سکوت مطلق برای ساعتها و روزها و هفته‌ها و ماههای متوالی ادامه می‌یافت. روزانه فقط مقدار کمی غذا ‌داخل قبر می‌انداختند تا شعله حیات زندانی خاموش نشود». یک زندانی مجاهد دیگر در این‌باره نوشته است: «در واحد‌۳قزلحصار حفره‌هایی در زمین ایجاد کرده بودند که به‌اندازه ابعاد یک قبر واقعی بود. زندانی را در آن می‌گذاشتند و با سرپوشی که روی آن‌ قرار داده بودند، رابطه زندانی را با دنیای بیرون به‌کلی قطع می‌کردند، قبر در تاریکی مطلق فرو‌می‌رفت. تنها چاره این بود که زندانی به‌حالت درازکش بخوابد. به‌ زندانی می‌گفتند، دراز بکش و فکر کن. آن جا را طوری ساخته بودند که حتی کوچکترین نوری به‌داخل نمی‌تابید» (مجاهد۴۷۵ـ ۲۸دی ۷۸)
از مجموع این قبیل گزارشها روشن می‌شود که سلطه باند لاجوردی منحصر به اوین نبود. بلکه زندانهایی از قبیل قزلحصار و گوهردشت هم جزء ملک طلق باند لاجوردی بودند. در آن جا این روح لاجوردی بود که حاکمیت داشت. مهدی صالحی (با نام مستعار صبحی) که قبل از انقلاب مغازه لبنیاتی در میدان خراسان داشت رئیس گوهردشت بود. وی از همین باند اهریمنی بود. میثم نیز که از ریاست زندان عادل‌آباد شیراز به تهران منتقل شده بود از سال63تا65مسئول قزلحصار بود و بعد به ریاست اوین رسید.
بند۲۰۹رقیب شعبه۷
در سال61در اوین، بند جدیدی شکل گرفت که محلش بند209بود. بازجویان این بند عمدتاً دانشجویان مرتجع از دانشگاه‌های مختلف و به‌طور خاص از پلی‌تکنیک تهران بودند. آنها در جریان انقلاب در کمیته‌ها و سپاه نفوذ کردند. این افراد در آن زمان با نهاد اطلاعاتی رژیم در نخست‌وزیری کار می‌کردند و تحت نظر کسانی هم‌چون خسرو قنبری(تهرانی) سعید حجاریان و بهزاد نبوی بودند. (در این باره در سطور آینده بیشتر توضیح خواهیم داد)
در گزارش یک زندانی از بندرسته آمده است: «مسئول 209فردی بود با نام مستعار صالح یا مسعود. محمد شریعتمداری (با نام مستعار مهندس) از جمله بازجویان دیگر بند209بود که در سال‌های بعد، وزیر کابینه خاتمی‌شد، فردی دیگری به نام هادی بود که جثه بزرگی داشت، هادی بازجوی بخش پرسنل هوادار سازمان در ارتش هم بوده، او بازجوی بیشتر همافرانی بود که در جریان پرواز مسعود رجوی دستگیر شده و اعدام شدند». در ادامه گزارش می‌خوانیم: «در سال ۶۰-۶۱یک بند کوچک انفرادی در زیرساختمان دادستانی نظامی، واقع در چهارراه قصر، بود که تعدادی زندانی در آن جا بودند، این عده تحت نظر ۲۰۹، و تحت نظر مستقیم هادی بودند. او با نام مستعار ۶۹تا سال‌های ۷۱-۷۲در اوین بود و مسئول برخورد با زندانیها بود».
در گزارشهای دیگر به نامهای دیگری از شکنجه‌گران بند209برمی‌خوریم. در یکی از آنها آمده است: «حسن یکی دیگر از بازجویان 209بود که بسیار شقی و سنگدل بود و تعداد بسیاری را زیر شکنجه‌های خود کشت. بازجوی دیگر بند209شکنجه‌گری بود به نام تقی. او از زندانیان زمان شاه بود که در زندان پس از جریان اپورتونیستی جزء راستهای زندان بود. او دانشجو و اهل دماوند بود و در سپاه کار می‌کرد. بعدها شنیدیم که او به جبهه رفته و به‌علت برخی نارضایتیها خود را به کشتن داده است».
در گزارش دیگری آمده است: «یکی دیگر از بازجویان209حسن نام داشت که قبلاً دانشجو بود. او بسیار سنگدل و جلاد بود و بسیاری را یا زیر شکنجه‌های خود کشت و یا بعد از شکنجه‌های وحشیانه به جوخه تیرباران سپرد. از جمله کسانی که توسط همین جلاد کشته شد یکی از هواداران مجاهدین به نام فیروز نجف‌زاده بود که در میدان امام حسین دست فروشی داشت. حسن او را به‌شدت شکنجه کرد و بعد هم حکم اعدامش را گرفت و او را تیرباران کرد». رحیم عابدینی و رضایی (از زندانبانان بند ۳۰۰۰که همان کمیته مشترک بود) از دیگر بازجویان بند۲۰۹بودند. فردی به نام موسی در ۲۰۹بود که کارهای مثلاً فرهنگی شعبه را انجام می‌داد
هر چند درباره این شعبه مخوف جنایت و شقاوت گزارشهای متعددی منتشر شده است؛ اما برای درک فضای آن فشرده‌یی از یک گزارش مفصل را می‌آوریم. گزارش متعلق به‌خاطرات «دریا هنرمند» است که خود چند سال در این بند زندانی بوده و اکنون خاطرات خود را در سایتهای اینترنتی منتشر کرده است. در این گزارش از جمله می‌خوانیم: «از در ورودی زندان اوین که وارد می‌شوید رو به سمت شمال که حرکت کنید پس از طی مسافتی نه چندان زیاد در سمت چپ به ساختمانهای به‌اصطلاح دادسرا می‌رسید. این ساختمانها در سال‌های دهه60محل استقرار شعب بازجویی و شکنجه و به‌اصطلاح دادیاری و دادسرا و امور اداری زندان اوین و دادستانی و بیدادگاه‌های انقلاب بود. پس از عبور از این ساختمانها در همان سمت چپ اولین ساختمایی که بر سر مسیر قرار می‌گیرد ساختمان بندهای ۲۰۹ـ ۲۱۶ـ بهداری و آشپزخانه است. نامگذاری این بندها آن‌گونه که بیان می‌شد مربوط به شماره تلفن داخلی آنها بود. بند۲۰۹در طبقه دو واقع شده بود و در سال‌های دهه ۶۰،تا قبل از تشکیل وزارت اطلاعات، کاملا در اختیار واحد اطلاعات سپاه پاسداران بود. در آن سالها رقابت شدیدی میان دادستانی انقلاب به ریاست لاجوردی و سپاه پاسداران وجود داشت و در این میانه سپاه تنها توانسته بود کنترل بند۲۰۹را در زندان اوین به چنگ آورد. به‌دلیل همان رقابت شدید که بعضاً به دسته‌بندی درونی نظام نیز مربوط می‌شد، در اکثر موارد دو طرف رقابت، در زندان نیز سعی می‌کردند عملیات یکدیگر را خنثی کنند. دادستانی سعی داشت هر چه بیشتر افراد بازداشتی توسط خود را مهم جلوه دهد و کار تبلیغی بیشتری بر روی میزان اهمیت افراد بازداشتی خود داشته باشد و سپاه نیز از سوی دیگر همین روش را دنبال می‌کرد. لیکن از آن جا که افراد پس از طی دوران قرنطینه و بازجویی و دادگاه برای طی دوران محکومیت در اختیار واحدهای داخلی بندهای زندان قرار می‌گرفتند لذا دادستانی قدرت اعمال نفوذ بیشتری داشت. چرا که به این ترتیب زندانیان پس از طی مراحل پرونده و تکمیل آن و صدور احکام زندان برای طی دوران حبس در اختیار نیروهایی قرار می‌گرفتند که مستقیماًً از عوامل و پادوهای لاجوردی بودند و به این ترتیب زندانی که توسط سپاه دستگیر شده بود و کار بازجویی وی علی‌الظاهر تمام شده بود، به‌محض انتقال به بندهای عمومی بلافاصله زیر ذره‌بین دادستانی قرار می‌گرفت و مجدداً بازجویی و شکنجه وی آغاز می‌شد. بند ۲۰۹دارای ۱۰راهرو بود. در هر یک از این راهروها ۸سلول انفرادی به طول حدود ۲متر ونیم، و عرض ۱متر و نیم وجود داشت. در هر سلول انفرادی یک روشویی (دستشویی) استیل کوچک و یک توالت فرنگی استیل وجود داشت. سیستم گرمایشی سلولها شوفاژ بود که در محفظه‌یی مخصوص درون دیوارهای سیمانی سلولها جاسازی شده و روکشی از توری فلزی دسترسی مستقیم به آن را ناممکن می‌ساخت. دریچه‌یی شیشه‌یی هم امکان ورود هوا و نور را از سقف سلول به داخل ممکن می‌ساخت. در هر سلول، بسته به نوع فعالیت و وضعیت پرونده افراد، استقرار و اسکان آنان ترتیب داده می‌شد. در برخی بندها سلولها مطلقاً انفرادی بود و در برخی دیگر از ۲نفر تا گاهی موارد حتی ۸الی ۱۰نفر هم اسکان داده می‌شدند. سر بازجوی اصلی۲۰۹فردی لاغر اندام با نامهای مستعار صالح ـ مسعودـ مسعود صالح و.بود. شدت وحشیگری و خباثت وی نزد زندانیانی که کار بازجویی آنها توسط وی انجام شده بود زبان‌زد همه بود. شیوه رفتار در ۲۰۹برای زندانیان مقاوم چنان بود که تمام زندانیان، وقتی با زندانی رسته از بند۲۰۹مواجه می‌شدند، ناخودآگاه از این‌که گذارشان به ۲۰۹نیفتاده است شادمانی می‌کردند. دیگر بازجویان بند ۲۰۹که البته اسامی همه مستعار بود عبارت بودند از امیر ـ میثم ـ یاسر ـ محمدرئوفی(رئوف ـ محمد) و چند تن دیگر. شیوه رفتار در ۲۰۹چنان بود که اگر فرد شناخته شده و با شناسایی بازداشت شده بود ابتدا فرد معرف با فرد بازداشت شده مواجهه داده می‌شد تا وی را ترغیب به ارائه و بیان اطلاعاتش کند. ولی اگر فرد ناشناس بود یا تمایلی به معرفی خود و بیان اطلاعاتش نداشت شکنجه به سرعت در مورد وی اعمال می‌شد. شکنجه رایج و متداول نیز کابل در انواع سایزها بود. کابل ـ قپانی ـ آویزان کردن از سقف با دست هاو پاهای بسته ـ توپ فوتبال و انفرادیهای طویل‌المدت از جمله شکنجه‌های رایج و متداول در ۲۰۹بود. البته زندانبانان و شکنجه‌گران اذعان می‌کردند برای اعمال شکنجه از حاکم شرع مجوز شرعی اخذ می‌کنند و تمامی ضربات و شکنجه‌های اعمال شده را دقیقاً بر اساس حکم صادر شده حاکم شرع اعمال می‌کنند.مدت زمان اقامت در ۲۰۹، هم بستگی به وضعیت پرونده و هم رقابتهای سپاه و دادستانی و ترس سپاه از نوع مواجهه دادستانی با بازداشتیهای تکمیل پرونده شده توسط سپاه داشت.معروف بود که مقامات ریز و درشت نظام برای بازدید از این بند تمایل خاصی دارند. زمانی که هیأت اعزامی خمینی برای بررسی زندانها متشکل از سید هادی خامنه‌ای، سید محمود دعایی و جواد منصوری وارد اوین شده بودند گفته بودند این بند ۲۰۹کجاست که این قدر اسم در کرده است؟. به‌دلیل رقابت، و بهتر بگویم نوعی کینه سپاه و دادستانی نسبت به یکدیگر، سپاهیها از یک‌سو می‌کوشیدند به کشفیات و دستگیریها و عملیات خود ابعاد مهمتری ببخشند و از سوی دیگر این واهمه را داشتند که در صورت تحویل این افراد به دادستانی بازجویان و تصمیم‌گیرندگان تحت هدایت لاجوردی با آغاز شکنجه و فشار بر روی این افراد آنها را وادار به بیان برخی مطالب کنند که مستقیماً موجب ضربه خوردن به اعتبار عملیاتی سپاه و تخطئه عملیات آن و محدود و ضعیف کردن حوزه نفوذ سپاه در عملیات علیه نیروهای اپوزیسیون و به‌خصوص مجاهدین خلق شوند. اکثر بازجویان سپاه و مسئولان بند۲۰۹را بر طبق اطلاعات موجود بین زندانیان افراد جوان دانشجویی تشکیل می‌دادند که سپاه توانسته بود جذب و به این کار بگمارد در صورتی که اکثر بازجویان دادستانی و عوامل دست‌اندر کارش افراد بازاری وعادی بودند که از هیأتهای مذهبی محل تردد لاجوردی و دار و دسته‌اش در تهران و شهرستانها جذب شده بودند و فاقد تحصیلات عالی بودند و برخی از آنان، چنان که از نوع محاوره و رفتار و اطلاعات ایشان مشخص بود، حتی فاقد تحصیلاتی در حد دیپلم متوسطه بودند. این موضوع و پایینتر بودن مراتب تحصیلی بازجویان دادستانی نسبت به ۲۰۹خود به نوعی عقده درونی نیز برای عوامل دادستانی بدل شده بود که به خودی خود در نوع برخورد با زندانیان نیز مؤثر بود.نوع برخورد زندانبانان نیز با زندانیان متفاوت بود. زندانبانی بود که بسیار آهسته حرف می‌زد. زندانبانی بود که عادت داشت بسیار بلند حرف بزند. شوخی کند و از دید خودش به زندانیان متلک بگوید. مثلاً در ۲۰۹زندانبانی بود به نام محسن. جوانی بلند بالا و قوی هیکل که گفته می‌شد برادرش توسط واحدهای عملیاتی مجاهدین کشته شده است. او بسیار جوان بود(شاید حدود ۱۸تا ۲۰سال داشت) وی عادت داشت بلند بلند حرف بزند. برای خودش با صدای بلند نوحه بخواند. و برعکس فردی بود به نام سلمان که زندانیان دکتر سلمان صدایش می‌کردند.گفته می‌شد وی تواب یکی از گروه‌ها (فرقان) بوده که بعداً بریده و وارد سپاه شده است و عضو سپاه است لیکن به‌دلیل سابقه گروهی وی، با این‌که به عضویت سپاه درآمده، ولی زندانی است و نمی‌تواند از زندان خارج شود.اتاق شکنجه (یا تعزیر) در همان طبقه بالا قرار داشت که در آن انبوهی از کفشهای رها‌شده که در گونی جمع‌آوری می‌شد دیده می‌شد. کابلهای شکنجه در طول و سایزهای مختلفی وجود داشت که وجه مشترک همه آنها گرهی بود که در یکسر آن کابلها وجود داشت. تختی چوبی و چند پتوی سربازی کثیف آلوده به خون خشکیده زندانیان تحت شکنجه محتویات اتاق شکنجه را شامل می‌شد. بر روی دیوار اتاقهای بازجویی عبارات: اعدام شدم.(با ذکر تاریخ در زیر آن) ـ من چیزی نگفتم ـ درود بر مجاهد ـ زنده باد مرگ، و عباراتی از این دست زیاد دیده می‌شد. و حتی یک‌بار شاهد بودم تصویر بزرگی از طراحی نیمرخ چهره دکتر محمد مصدق بر روی دیوار اتاق بازجویی کشیده شده بود. برایم در آن حال جالب بود که فرد طراح چگونه گویی در فراغت کامل و با آسودگی خیال از حیث وقت و مزاحم نداشتن تمامی زوایای چهره دکتر مصدق را به‌خوبی تصویر کرده بود. و جالبتر آن بود که این طرح بیش از نیمی از دیوار اتاق بازجویی را گرفته بود! بازجویان نیز هر کدام خصوصیات خاص خود را داشتند و ظاهراً برحسب توانایی و رتبه و سابقه نوع پرونده‌های تحویلی و تخصیص افراد برای بازجویی به ایشان فرق می‌کرد. مثلاً معروف بود که امیر و مسعود به‌شدت خشن هستند و فقط با شکنجه کار خود را انجام می‌دهند. ولی محمد رئوفی رفتاری نرمتر و ملایمتر دارد و سعی می‌کند ابتدا به‌ساکن با زندانی برخورد گفتاری و مجاب کردن از راه حرف زدن داشته باشد. ضمن این‌که مشخص بود پرونده افراد مهمتر و مقاومتر به مسعود صالح محول می‌شد. عمار بینابین این دو بود و در جایی که تصور می‌رفت کار تمام شده خشونت و شکنجه را بیشتر می‌کرد و برعکس».
از سال‌های 65به بعد، که وزارت اطلاعات شکل گرفته بود، بیشتر بازجویان بند209به آن منتقل شدند. محمد شریف‌زاده (با نام مستعار محمدی) یکی از آنان است که نامش در جریان قتلهای زنجیره‌یی بر سر زبانها افتاد. در بحبوحه شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی در سال1360، از گردانندگان بند209و گروه ضربت209دادستانی بود. محمدی در سال1364همراه حمید نقاشان به پاریس رفت تا تدارک ترور آقای مسعود رجوی، را ببیند. محمدی بعد از بازگشت مدیر کل امنیت وزارت اطلاعات شد.
پروسه شکل‌گیری و ایجاد دو تشکیلات تقریباً موازی (شعبه7و بند209) در کنار هم در اوین از بی‌شکلی مطلق شروع شد. اما در بلوغ خود به رشد تضادهای غیرقابل حلی در درون سیستم اطلاعاتی و شکنجه‌گری رژیم منجر گردید.
نخست به ذکر و شرح نام برخی شکنجه‌گران و سران نهادهای اطلاعاتی رژیم بپردازیم
اندکی از شکنجه‌گران و برخی توضیحات
به برخی از شکنجه‌گران مستقر در اوین از باند لاجوردی می‌پردازیم:
1ـ احمد قدیریان: از سال58تا 62در اوین از افراد باند لاجوردی بود. قدیریان در آن روزها سمت «معاون اجرایی دادستانی کل انقلاب و دادسرای انقلاب تهران» را داشت و فرماندهی گروه ضربت دادستانی در زندان اوین به عهده او بود. قدیریان در سال 59سرپرست ستاد مبارزه با مواد مخدر شد. او بعد از اوین به سپاه و بیت خامنه‌ای منتقل شد و اکنون ریاست بنیاد موسوم به هفت تیر را به عهده‌ دارد. مرکز اسناد انقلاب اسلامی در معرفی قدیریان نوشته است: «حاج احمد قدیریان بعد از پیروزی انقلاب به دستور آیت‌الله بهشتی به‌عنوان معاون اجرایی آیت‌الله قدوسی در دادستان کل انقلاب مشغول به کار شد. در این زمان به همراه شهید لاجوردی نقش مؤثری در برخورد با گروه‌های معاند و ضد انقلاب ایفاء کرد».
2ـ ابوالفضل حیدری: از جمله شکنجه‌گران باند لاجوردی بود که در سال‌های دهه 1360در زندان اوین با نام مستعار حسنی به شکنجه اسیران اشتغال داشت. او از جمله اعضای گروه «قتله منصور» بود که در سال1343در ارتباط با ترور منصور، نخست‌وزیر شاه، به همراه آخوند انواری و لاجوردی و حاج امانی و.دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. ابوالفضل حیدری در زندان از نزدیکان و پیروان عسکر اولادی بود، و همراه او در مراسم رفع خطر از جان شاه، که در بین زندانیان به مراسم «سپاس شاهنشاه» معروف بود شرکت کرد و شامل عفو ملوکانه! قرار گرفت و در بهمن1355آزاد شد. او که قبل از زندان بارفروش بازار بود، بعد از آزادی به باند لاجوردی پیوست و به اتفاق برادر دیگرش به نام عزیز حاج حیدری و پسر خواهرشان به نام محمد حاج حیدری در اوین به شکنجه‌گری پرداختند. بنا‌ به برخی گزارشهای موجود، حسنی، فرماندهی جوخه‌های اعدام در اوین را به عهده داشته است.
اما درباره این شکنجه‌گر شقی خوب است که اندکی درنگ کنیم و او را به‌مثابه یک تن از خیل شکنجه‌گران مورد کنکاش قرار دهیم. در کتاب «بهای انسان بودن» که شرح خاطرات مجاهد از بند رسته اعظم حاج حیدری است درباره سه شکنجه‌گر زندان اوین شرح گویایی آمده است. این سه تن عبارتند از ابوالفضل، محمد و عزیز حاج حیدری که برادر و پسران عموی خود اعظم بوده‌اند. شناخت اعظم از این سه شکنجه‌گر بسیار دقیق و عینی است.
محمد، برادر اعظم حاج حیدری است. و اعظم در کتاب خود (فصل اول صفحات 11تا 18و صفحه 54تا56) درباره او و دو پسر عموی خود نوشته است.
محمد برادر اعظم بعد از پدر بیشترین اتوریته را در خانواده داشته از مقلدان خمینی بوده است. او نهایت کوشش را کرده که اعظم را به مجالس وعظ مذهبی سنتی (نظیر هیأت صادقیه) ببرد. بعد سعی کرده او را به یک آخوند شوهر بدهد. اعظم نوشته است: «او با این‌که خانه و زندگی جداگانه‌یی داشت اما هم‌چنان سلطه‌اش بر خانه پدری را حفظ کرده بود و از آن جا که گویی خود را موظف به پاییدن من و نجمه خواهر کوچکم می‌دانست کلید در خانه را داشت و وقت و بی‌وقت بدون این‌که در بزند در خانه را باز می‌کرد و سرزده وارد می‌شد و ما همواره به‌طور ناگهانی با حضور آزار دهنده و مزاحم او مواجه بودیم». محمد در زمان شاه با هر گونه فعالیت سیاسی مخالف است. اعظم در این باره نوشته است: «در زمان شاه بسیار محافظه‌کار بودند و در 17شهریور چون خطر جدی بود «نه خودشان به صحنه رفتند و نه اجازه دادند ما، اعضای جوانتر خانواده از خانه بیرون برویم» و «روز 17شهریور 1357من که تاب ماندن در خانه را نداشتم، دم در خانه‌مان ایستاده بودم و گریه می‌کردم و از پدر و برادرم می‌خواستم که بگذارند بیرون بروم و به مردم بپیوندم، اما آنها نمی‌گذاشتند و می‌گفتند خطر دارد، کشته می‌شوی». اما همین آدم ترسو و مرتجع، بعد از پیروزی انقلاب بلافاصله به صف شکنجه‌گران اوین می‌پیوندد و تا بدانجا پیش می‌رود که پس از دستگیری خواهرش بارها بدون که این حرفی بزند، بدون صدا در بازجوییهای چشم‌بسته اعظم شرکت می‌کند.
اعظم نوشته است: «شاید کنجکاو باشید که بدانید یک دژخیم و شکنجه‌گر در زندگی عادی و خانوادگی خود چگونه موجودی است. من در صفحات قبلی تا اندازه‌یی که می‌توانستم از سردی و بی‌عاطفگی محمد، نسبت به مادر و خواهرهایش نوشتم. به‌نظر من او از تمام زنها حتی مادر و خواهرانش متنفر بود. نفرتی ناشی از ایدئؤلوژی خمینی که گویی در وجود محمد حلول کرده و او را مسخ کرده بود.محمد قبل از روی آمدن خمینی مرید و مقلد او بود. ولی می‌توانم به‌جرأت بگویم تا قبل از روی کار آمدن خمینی، او به هرحال یک آدم عادی مثل بسیاری از آدمهای اجتماع بود. این خمینی و ایدئولوژی خمینی بود که او را به دیوی تبدیل کرد که از شکنجه و کشتن خواهر خودش هم هیچ ابایی نداشته باشد». دیوی که اعظم به آن اشاره می‌کند مثل بازجویان ساواک شاه کراوات‌زده نیست، بلکه: «در صورت ظاهر او مثل لاجوردی گیوهبه‌پامی‌کرد، پیراهن ساده بدون یقه می‌پوشید و یقه‌اش را کیپ می‌بست. کت و شلواری بسیار ساده به تن می‌کرد و با ریش و تسبیحی در دست و گردنی کج سعی می‌کرد قیافه یک آدم خیلی متدین، مظلوم و بی‌اعتنا به زندگی را به خود بگیرد. اما همه اینها ریاکاری و فریب بود و پشت این دجالگریهای، قلب سیاه یک دژخیم و مال و منال بسیاری را که بعدها شنیدم جمع کرده پنهان کرد».
اعظم پس از دستگیری علاوه با برادر، با دو پسر عموی شکنجه‌گر خود در اوین برخورد داشته و در این باره نوشته است: «ابوالفضل با نام حسنی چهره علنی زندان بود. اما عزیز و محمد از بازجوها و شکنجه‌گرانی بودند که با اسم مستعار و نقاب، بازجویی و شکنجه می‌کردند. گاهی که مرا برای بازجویی می‌بردند، می‌فهمیدم که بازجوی اصلی و آن که بالای سرم ایستاده عزیز یا محمد است، چون از نوع سؤالها مشخص بود که بازجو اطلاعات ریز خانوادگی دارد، یکبار برای این‌که مطمئن شوم در موقعیتی که مناسب تشخیص دادم، چشم‌بندم را بالا زدم و به چشم خودم عزیز جنایتکار را دیدم، او هم مرا دید و من به‌خاطر بالا بودن چشم‌بند و دیدن او، یک هفته تمام شلاق خوردم و به سختی شکنجه شدم». در بخش دیگری از این نوشته آمده است: «(در بند240) یک روز مسئول بند اعلام کرد هیأتی شامل مسئول زندان و همراهانشان برای بازدید می‌آیند. همه در اتاقهایمان بنشینیم. من در اتاق یک نشسته بودم که حسنی، مسئول زندان، از اعضای این هیأت سرش را داخل اتاق کرد دیگر هرشک و شبهه‌ایی در مورد شکنجه‌گر بودن او داشتم برطرف شد و برایم اثبات شد که او همان ابوالفضل پسر عموی جنایتکارم است. از دیدنش تکان خوردم و از این‌که اسم فامیلم با این جلاد یکی است، چندشم شد. اگر ‌چه هرگز هیچ سنخیتی با آنها نداشتم و همواره حتی قبل از این‌که هوادار مجاهدین بشوم، به‌علت فرهنگ و مناسبات ارتجاعی و فاسدشان، از آنها فاصله می‌گرفتم. او وقیحانه چشم در چشم من دوخت و سؤال کرد تو کی هستی؟ من هم به او نگاه کردم و جواب ندادم. برای دومین بار سؤال کرد. گفتم، اعظم حاج حیدری! با نگاه وقیحانه‌اش مرا برانداز کرد و با خنده کریهی پرسید: چکاره هستی؟ جوابش را ندادم. دو مرتبه دیگر تکرار کرد. اما من خیره به او نگاه کردم و جوابش را ندادم. بچه‌ها به این مزدور می‌گفتند ما مشکل آب حمام داریم، هوا خیلی سرد است و آب گرم نمی‌شود او با همان خنده کریه گفت خدا را شکر کنید که همین آب هم هست!»
حیدری هم‌اکنون در کنار حبیب‌الله عسگراولادی و حمید رضا ترقی یکی از 5عضو شورای مرکزی کمیته امداد خمینی است. او از سال 74مدیر عامل شرکت «خدمات صنعتی گستره بهساز» خراسان که یک شرکت نصب آسانسور و پله برقی، و مدیر عامل شرکت «رکن گستر البرز» که یک شرکت تأسیساتی و ساختمانی در استان قزوین می‌باشند، است.
3ـ مرتضی صالحی: با نام مستعار صبحی از سال 61تا 64رئیس زندان گوهردشت بود. صالحی مبتکر انواع شکنجه‌های ضدانسانی بود که اغلب منجر به مرگ و یا دیوانگی زندانی می‌شد. او از عوامل اصلی تجاوز به زندانیان در گوهردشت بود. صبحی مدتی بر کنار شد، ولی در سال 68دوباره به ریاست زندان گوهردشت رسید. وی از نزدیکان لاجوردی بود.
ادامه دارد
به‌نقل از نشریه مجاهد شماره ۹۱۰