ما خلیفه می‌خواهیم که دست ببرد و حد بزند و رجم کند - خمینی
تولید شکنجه‌گر اولین ره آورد نظام جدید آخوندی
اولین و شاید تنها «تولید» واقعی آخوندها، بعد از به حاکمیت رسیدن، تولید شکنجه‌گر بود. در این زمینه باید اذعان کرد که نظام آخوندی از تمامی رژیمهای شناخته شده و رکورددار جهانی پیشی گرفته و با هیچ نظامی قابل مقایسه نیست. این مطلب را نه از بابت طنز که اتفاقاً با توجه به کمیت گسترده شکنجه‌گران تولید شده و کیفیت شکنجه‌گران در مقایسه با نظام های دیگر، به خصوص با نظام قبل، می‌گوییم. و حرف مان نه یک تحلیل و نظر صرف، که ناشی از واقعیات دردناکی است که شاهد بوده‌ایم. این واقعیت، در وهله نخست از گزارش های زندانیان از بند رسته و آن چه که مقامات و نیروهای خود رژیم اعتراف کرده‌اند گرفته شده است و صحت و وثوق بسیاری از موارد آن را سازمان ها، محافل و افراد خارجی مدافع حقوق بشر نیز گزارش داده‌اند.
منظور ما از «تولید شکنجه‌گر» تنها تربیت کادرهایی که در نهادهای اطلاعاتی رژیم به کار شکنجه‌گری مشغولند نیست. این کار را هر رژیم دیکتاتوری انجام می‌دهد. مثلاً شاه نیز به شکنجه‌گران خود آموزش می‌داد و حتی آنها را برای دیدن دوره‌های مخصوص به خارج می‌فرستاد. اما هدف رژیم شاه از تربیت شکنجه‌گر، تأمین ساواک یا فلان نهاد اطلاعاتی خودش بود. در حالی که آخوندها شکنجه‌گر تربیت می‌کنند تا نه تنها زندان هایشان را پر از جنایتکاران دوره دیده و سفاک کنند که افزون برآن اداره تمام نهادها، از ریاست جمهوری تا وزارتخانه‌ها و مجلس و حتی سفیر و حتی اداره‌های جزء خود، را به شکنجه‌گران بدهند. رژیم آخوندی به مثابه نظامی که اساسش برشکنجه و شکنجه‌گری استوار است، ناگزیر است که اداره تمام امور اجرایی و حتی قانونگذاریش را به شکنجه‌گران دوره دیده بسپارد. زیرا که بدون آنان هرگز قادر نیست جامعه جوشان و معترضی را کنترل کند که آگاهی سیاسی‌اش به بلوغ رسیده است. انتخاب احمدی‌نژاد، به عنوان رئیس جمهور، از این منظر بسیار قابل توجه است.
نوشته‌اند که او زمانی که رسماً شکنجه‌گر بود به نام «گلپا» و «میرزایی» نامیده می‌شد. بنابراین جا دارد که سؤال کنیم آیا بهتر نیست نام واقعی آن روح دوزخی که براریکه ریاست جمهوری آخوندها تکیه زده است را «دکتر میرزایی» بدانیم که بعد از شلیک هزار تیر بر شقیقه اسیران اکنون با نام مستعار «دکتر احمدی‌نژاد» ظهور کرده است؟ اما احمدی‌نژاد در رأس هرم اجرایی آخوندها، شکنجه‌گر پیشانی سفید نظام است.
ذکر چند نمونه دیگر از این شبکه گسترده شکنجه‌گران که به اداره‌های دیگر منتقل شده و مشاغل و پست های دولتی دیگری گرفته‌اند روشنگر گوشه‌یی از این نظرگاه است.
محمد شریعتمداری وزیر بازرگانی کابینه خاتمی از بازجویان سفاک بند209 بوده است. بسیاری از زندانیان از بند رسته گواهی داده‌اند که او شخصاً آنها را شکنجه کرده است. معاون شریعتمداری در وزارت بازرگانی فیض‌الله عرب سرخی بود که از سرکردگان واحد اطلاعات سپاه بود و قبل از آن نیز پست ها و مشاغل دیگری، نظیر ریاست مرکز ملی فرش ایران و حراست وزارت ارشاد را به عهده داشت.
پیش از شریعتمداری رئیس شعبه21 و 23 دادستانی اوین، به نام حسین کمالی به نمایندگی مجلس شورا، ریاست خانه کارگر و وزارت کار (در زمان رفسنجانی) رسیده بود. محسن امین‌زاده معاون وزیر خارجه رژیم در زمان خاتمی یکی از عناصر شناخته شده وزارت اطلاعات بود، فریدون وردی‌نژاد از عناصر خشن و بدنام اطلاعات بود که مدیر عامل خبرگزاری بود و بعد از آن سفیر رژیم در چین شد.
علیرضا معیری، از عناصر اطلاعاتی سپاه و یکی دیگر از شکنجه‌گران رژیم است که پست های متعددی گرفته. او در سال‌1358 زیر نظر مصطفی چمران به‌تجدید سازمان و بازسازی ساواک متلاشی شده شاه پرداخت. پس از 30خرداد1360 طبق بیلانی که خودش به‌سپاه ارائه کرد، نزدیک به 200دانشجو را شخصاً دستگیر و اغلب آنها را به‌جوخه‌های اعدام سپرد. براساس گزارش های موثق معیری مستقیماً در اعدام مجاهدین شرکت می‌کرد. معیری سپس برای سازماندهی عملیات تروریستی در خارج کشور به عنوان سفیر رژیم به فرانسه اعزام شد. معیری از سال65 به‌بعد به‌ترتیب معاون سیاسی میرحسین موسوی، نخست‌وزیر رژیم، و در دوران رفسنجانی مشاور امور بین‌المللی در دفتر او بود. احمدی‌نژاد علیرضا معیری را در بهمن 1385 به سمت سفیر ونماینده رژیم آخوندی دردفتر اروپایی سازمان ملل متحد درژنو منصوب کرد.
محسن آرمین یکی از شکنجه‌گران باند فاشیستی مجاهدین انقلاب اسلامی بود که بنابر برخی گزارش ها حتی برادر مجاهد خود را شکنجه کرده است، ناصر سرمدی سفیر رژیم در تاجیکستان از شکنجه‌گران بدنامی بود که با نام «حمید» بازجویی می‌کرد. محمد سعیدی، معاون برنامه‌ریزی و امور بین‌الملل سازمان انرژی اتمی رژیم، بنا بر برخی از گزارش ها از شکنجه‌گران و کارشناسان بالای امنیتی رژیم است که تخصصش در رسیدن به پرونده روزنامه‌نگاران و دانشجویان بوده است. اخیراً فاش شد که سیدی، رئیس حراست دانشگاه علامه، از بازجویان و شکنجه‌گران فعال رژیم در زندان های سیاسی بوده است (قابل توجه که رئیس همین دانشگاه، فردی است به نام صدرالدین شریعتی که از مسئولان سیاسی عقیدتی سپاه پاسداران بوده است). حتی اداره گمرک تهران هم از داشتن یک رئیس شکنجه‌گر درجه یک مصون نمانده است. بنابر برخی از گزارش ها «اسلامی» مسئول شعبه7 شکنجه در اوین تهران که در جلادی بین زندانیان دهه60 شهره آفاق است، در زمان سعید امامی، به ریاست اداره گمرک می‌رسد.
اما صدور شکنجه‌گر به اداره و نهادهای مختلف مملکتی تنها راهی که «ولی فقیه اول و دوم» برای «شکنجه‌گر مالی» کردن جامعه پیش گرفتند نبود. اگر قادر نبود که تولید شکنجه‌گر را به آن اندازه بالا ببرد که تمام مسئولیتهای کشوری و لشکری را به آنها بسپرد، می‌توان پای مسئولان اجرایی دیگر را به اوین و سایر شکنجه‌گاه ها کشاند و تازیانه و شلاق را به دستشان داد و سلاح برکفشان نهاد تا بر بدن اسیران بکوبند و بر شقیقه‌شان شلیک کنند. این بود که تمام مقامات حکومتی موظف به شرکت در امر خیر «شکنجه و تیر خلاص زدن» بودند و هستند. رفسنجانی در خاطرات خود که در روزنامه همشهری به‌چاپ می‌رسید، به یک نمونه از به کارگیری نمایندگان مجلس آخوندی برای «کار در اوین» اعتراف کرده است: «پنجشنبه 2‌مهر، ساعتی برای انجام درخواست های نمایندگان صرف کردم. بعد از ظهر، پس از نماز، آقای غلامحسین نادی، نماینده نجف‌آباد آمد. او روزهای تعطیل را برای کمک، در زندان اوین کار می‌کرد و از بی‌نظمی و نابه‌سامانی زندان و بازجوییها، مطالبی گفت» (همشهری 9‌خردادـ نقل از مجاهد 444ـ 25خرداد78)‌. برای رفع هرگونه سوءتفاهم در مورد این «تعطیلات آخر هفته» امثال نماینده نجف‌آباد بخشی از یک گزارش یک زندانی دیگر را نقل می‌کنیم تا روشن شود منظور رفسنجانی از «کمک در زندان اوین» چیست. غلامرضا جلال در گزارش خود یکی از تیرباران های شبانه اوین را شرح داده و نوشته است: « آن شب دیگر ظرفیت شنیدن تک‌تیرها را نداشتیم. چون شنیدن هر یک صدای آن به معنی بر خاک‌افتادن پیکر یک مجاهد خلق و یک همزنجیر دیگر بود. چون هرچه دم دست داشتم دور سرم پیچیده بودم و با خودم حرف می‌زدم تا صداها را نشنوم، متوجه آمدن حسین‌زاده و پاسدارها به‌سلول نشدم. با ضربات مشت و لگد آنها به‌خود آمدم. همه بچه‌ها کنار دیوار غربی سلول ایستاده بودند و فقط چند نفری و از‌جمله من که سرمان را پیچیده بودیم، وسط باقی مانده بودیم. حسین‌زاده درحالی‌که با نگاه شیطانی ما را ورانداز می‌کرد، گفت: اینها را به زیر هشت بیاورید تا رفقایشان را قبل از رفتن تماشاکنند.
ما را به زیر هشت و بعد هم به پایین یعنی حیاط‌325 بردند. در بین راه در گوشه هر پله‌یی که به‌پایین می‌رفت، یک زندانی نشسته بود. بعضاً پای مجروح یکی لگد می‌شد و صدای ناله‌اش بلند می‌شد.
حیاط بند325 محوطه‌یی بود که قبل از ورود به ساختمان اصلی بندهای معروف به325 قرار داشت و با یک دیوار قرمز بلند آجری ازجنوب محصور می‌شد. در قسمت غربی چندین پله عریض که در سربالایی ساخته شده بود چیزی مثل سالنهای آمفی‌تئاتر را تداعی می‌کرد. روی این پله‌ها تعداد زیادی از بچه‌ها نشسته بودند و به‌نظر می‌رسید درحال نوشتن وصیتنامه‌هایشان بودند.
ناگهان همهمه‌یی که نشان می‌داد تعدادی درحال نزدیک‌شدن هستند به‌گوش رسید. و متوجه صدای صلوات و مرگ بر منافق از خیابان ورودی شدم. از رفت و آمد و سر و صدای پاسدارها می‌شد فهمید که تعداد زیادی محافظین همراه با مقامات وارد شده‌اند. همه به داخل ساختمان رفتند و پس از حدود نیم ساعت صدای لاجوردی و حسین‌زاده را می‌شنیدم که بینشان بگومگو شده بود و روی موضوعی جر و بحث می‌کردند. یکی می‌گفت: نه آقاجان من این‌کاره نیستم. اصلاً به گروه خونم نمی‌خورد. نه آقاجان، هرکاری بگویید می‌کنم ولی این یکی را از ما نه خواهید.
صدای یکی دیگر را شنیدیم که با لحنی آخوندی می‌گفت: اشکالی ندارد آقای نوربخش، تا حالا نکردی؟ خب یاد می‌گیری.
این صدا برایم آشنا بود، آخوند مهدوی کنی، دبیر جامعه روحانیت! و کسی که در بین آخوندها از همه ظاهرالصلاحتر جلوه می‌کرد، بود. از زیر چشمبند نگاهش کردم. کنار دستی‌اش محسن نوربخش (رئیس وقت بانک مرکزی) بود. آخوند دیگر همراهشان، عبدالمجید معادیخواه، وزیر ارشاد و در کنارش احمد توکلی، وزیر کار کابینه میرحسین موسوی ایستاده بود که معرکه‌گردان اصلی هم خودش بود. توکلی ‌گفت: این از واجبات است. این وظیفه ماست. ما که جزو هیأت دولت هستیم باید اولین اثبات‌کننده فرامین امام باشیم. راست می‌گوید حاج آقا لاجوردی، اگه خدای نکرده از درون دولت یک نفر نفوذی دربیاید کی می‌تواند پاسخ بدهد؟ احمد توکلی، مرتب با این و آن صحبت می‌کرد. بچه‌هایی که در کنارم بودند می‌گفتند آن‌شب در صف مقام های رژیم که برای تیرخلاص‌زدن آمده بودند ازجمله مصطفی میرسلیم، حسن حبیبی که بعداً معاون اول خاتمی شد، آخوند هادی غفاری، آخوند هادی خامنه‌ای و یکی از وزیران یا معاونان وزیر با اسم فامیل نبوی و تعداد دیگری را دیده بودند. لاجوردی اسم این صف را صف فرقان گذاشته بود و همه را برای تیرخلاص‌زدن به پیکر شهیدان به اوین آورده بود تا به قول خودش کابینه دولت را از وجود نفوذی بیمه کند.
لاجوردی بارها در حسینیه اوین می‌گفت: برای تضمین جلوگیری از رخنه‌کردن منافقین در دستگاه، اعضای دولت را هم برای زدن تیرخلاص به اوین می‌آوریم و از نمایندگان مجلس هم آورده‌ایم.
محسن نوربخش ابتدا می‌گفت نمی‌تواند برای زدن تیرخلاص برود و مرتب یک نفر به‌نام حاج محسن را صدا می‌کرد و می‌گفت:می‌گفت: من نمی‌توانم، من اصلاً این‌کاره نیستم، من تا حالا یک مرغ را هم خودم سر نبریده‌ام. هم‌چنین یک‌نفر به‌نام نبوی که قد کوتاهی هم داشت می‌گفت نمی‌تواند تیرخلاص بزند. ولی در نهایت همه آن جمع را با هم به پشت بند4 و محل اعدام ها بردند و تحت نظارت شخص لاجوردی به سر یک اعدامی تیر خلاص شلیک کردند.
آن شب یعنی 28شهریور1360 یکی از هولناکترین شبهای اوین بود. که بیش از350نفر از بهترین فرزندان مردم ایران فقط در تهران به‌جوخه اعدام سپرده شدند. ما به‌طور عینی شاهد بودیم که وزیران کابینه این رژیم در این جنایت به‌طور مستقیم شرکت کردند. چه بسیار شبها و روزها که این صحنه‌ها به دست همین مقام های درجه اول و دوم رژیم تکرار شده است». (از گزارش غلامرضا جلال- نشریه مجاهد شماره 790ـ 11 اسفند، 1384 )
نظیر همین گزارش در بسیاری از اظهارات و گزارش های دیگر زندانیان از بند رسته وجود دارد. مهین لطیف که یکی از زنان مجاهد از بندرسته است در کتاب خاطرات خود به نام «اگر دیوارها لب می‌گشودند» (صفحه 75ـ72) نوشته است: «در یکی از روزهایی که در بهداری اوین بستری بودم، اعلام کردند مرتب بنشینید و حجاب سر کنید. یک هیأت مرکب از چند آخوند و غیرآخوند که لاجوردی و دو نفر از پادوهایش هم بودند، به آن‌جا آمدند. این هیأت درواقع از طرف منتظری آمده و حداکثر 10دقیقه در اتاق ما بودند و از من و آزاده طبیب هر کدام دو سه سؤال کردند. در پاسخ بیشتر سؤالها قبل از این‌که ما جواب بدهیم، لاجوردی و دو نفر همراهش به‌جای ما جواب می‌دادند.
آخوند اصلی هیأت از من پرسید: می‌دانی چند ضربه شلاق خوردی؟ گفتم: نخیر در آن حالت نمی‌توانستم بشمرم! ولی وضع پاهایم خیلی خراب است.
نفر همراه لاجوردی وسط حرف من پرید و گفت: حاج آقا اینها ماکزیمم 100ضربه خورده‌اند، ولی چون جسماً ضعیف هستند، آنها را به بهداری آورده‌اند!
آخوند گفت: خوب است از ابتدا به آنها بگویید به چند ضربه محکوم شده‌اند تا بدانند!
یکی از نفرات همراه هیأت با تعجب و انگار که حرف غیرمنتظره‌یی را‌ می‌شنود و گویا یک قافی توانسته از آنها بگیرد، با اعتراض گفت: «چطور آنها نمی‌دانند که چند ضربه شلاق خورده‌اند؟»
آن‌قدر بازدید این هیأت و واکنش هایشان مضحک بود که ما تا مدتی برای خنده، بین خودمان این بازدید را به‌صورت نمایش فکاهی اجرا می‌کردیم. آخوند ابله انتظار داشت وسط شکنجه، شلاقها را بشمریم!
یک روز دیگر، که در بند بودیم، صبح از بلندگوی بند گفتند: همه حجاب سر کنید و در اتاقها منظم بنشینید. بعد پاسدارهای زن به داخل بند آمدند تا وضعیت را چک کنند. همه در اتاقها و راهروها چادر سر کردیم و نشستیم. بعد از نیمساعت آخوند محمد خامنه‌ای (برادر ولی‌فقیه) و دو سه نفر همراهش برای بازدید از زندان آمدند. آنها در هر اتاقی به‌مدت 10دقیقه‌ می‌نشستند و به اتاق بعدی می‌رفتند. حرف هایشان و گفتگویی که با ما می‌کردند، موجب تمسخر بچه‌ها شده بود.
در اتاق ما رئیس آنها که همان برادر خامنه‌ای بود، گفت: ما آمده‌ایم وضعیت زندان ها را بازدید کنیم. حالا اگر کسی شکایتی دارد بگوید. ولی قبلش بگویم منظورم این نیست که مثلاً اگر کسی یک پرروگری کرده یا اهانت کرده و دو تا چک به او زده باشند، بیاید سوءاستفاده کند!
این جمله را که گفت کافی بود تا اگر کسی کمترین تردیدی در ماهیت او و هیأت همراهش داشت، برطرف شود. همان روز ما دو سه نفر شکنجه شده داشتیم که یکی از آنها اعظم یوسفی بود که به اتهام شرکت در تشکیلات بند، او را به‌قصد کشت شکنجه کرده بودند و حالش آن‌قدر بد بود که احتمال داشت بمیرد. این در حالی بود که خود بازجوها هم‌ می‌دانستند این اتهام بی‌پایه است و او فقط به‌خاطر کینه‌کشی و گزارش یکی از خائنان که از شادابی و سرحالی همیشگی اعظم دلخور بود، زیر شکنجه رفته بود. ما او را به محمد خامنه‌ای نشان دادیم و گفتیم: حد شرعی و تعزیر که می‌گویند، آیا این است؟
او بالای سر اعظم آمد و گفت: چرا تعزیر (شکنجه) شدی؟
اعظم گفت: پرونده‌ام بسته شده و حکم هم گرفته‌ام، ولی گفتند در بند وارد تشکیلات بند شده‌ام. درحالی‌که هیچ سند و مدرکی برای آن ندارند. بعد اضافه کرد: این‌جا خیلی بدجور کتک می‌زنند و بعضاً تا هزار ضربه کابل به آدم می‌زنند.
آخوند خامنه‌ای گفت: هزار ضربه که غلوّ است. بعد هم حتماً پرروگری کردی! اشکالی ندارد، انشاءالله خوب‌ می‌شوی!».
طیف گسترده شکنجه‌گری حتی پهنه‌های طنز و هنر را نیز در برمی‌گیرد. حمید ماهی‌صفت یک دلقک (رژیم اسمش را گذاشته کمدین) است که به «مستر بین ایرانی» (ران تکینسون) معروف شده است. او به اعتراف خودش برای یک اجرای نیم ساعته‌ حقوق یک ماه یک وزیر، یعنی 500هزار تومان، دستمزد می‌گیرد. ماهی‌صفت در مصاحبه‌یی با روزنامه شرق که متن کاملش در خبرنامه گویا (30اردیبهشت83) منتشر شده به صراحت در پاسخ این سؤال که «آیا شما حاضرید یک نفر را شکنجه کنید؟» می‌گوید: «بله. من شخصاً حاضرم کسی را که به‌این مملکت خیانت کند، شکنجه کنم». (مراجعه شود به مقاله «دلقکی که شکنجه‌گر شد» به همین قلم)
سیاهه اندک بالا، که تنها بخش بسیار کوچکی از واقعیت است، به وضوح نشان می‌دهد که هدف از تولید شکنجه‌گر ساختن کادرها و مأمورانی برای حل و فصل مسائل امنیتی رژیم در شکنجه‌گاه ها نیست. فراتر از آن، پر کردن پست های اجرایی و تعیین کننده در کلیه سطوح مسئولیتهای کشوری است. از رئیس جمهور آن گرفته تا سفیر و وزیر و حتی دلقک. رژیم آخوندی براساس همان رهنمودی که خمینی داده است تمامی امکانات یک میهن آزاد شده ازدیکتاتوری شاه را به خدمت گرفته است تا انواع شکنجه‌گران خود را با اسامی مختلف تربیت کند.
یک نمونه تکان دهنده دیگر را مرور می‌کنیم. در 24آبان64 نشریه مجاهد(شماره 267) لیستی حاوی نام 3771 تن از شکنجه‌گران و 576زندان از مجموعه زندان ها و شکنجه‌گاه های رژیم را منتشر کرد. در شماره25 این لیست نام حسین اسدی را می‌خوانیم که در بخش مشخصات او آمده است: «مسئول سابق بند206 و بند4 عمومی اوین، تیر خلاص زن، شکنجه‌گر». 15سال بعد، یعنی در 8آبان79، نشریه مجاهد در شماره522 خود در مطلبی تحت عنوان «از درون رژیم» در باره همین شکنجه‌گر نوشت: «حسین اسدی کادر وزارت اطلاعات، که از سال74 به عنوان مسئول سیاسی رژیم در سفارت رژیم در فرانسه اشتغال دارد، به‌عنوان یکی از عوامل وزارت اطلاعات و یکی از تروریست های باند سعید امامی، علیه مقاومت نقش فعالی داشت، حسین اسدی که مدتی قبل، از فرانسه به‌تهران رفت، به‌عنوان باند سعید امامی که در قتل های زنجیره‌یی داخل و خارج کشور شرکت داشته دستگیر و ‌روانه زندان شد، اما بعد از مدتی که جناح خامنه‌ای توانست 18نفر از عاملین قتل های زنجیره‌یی را آزاد کند، اسدی هم آزاد شد و دوباره به‌فرانسه برگشت».

ملاحظه می‌شود که چگونه تیر خلاص زن و شکنجه‌گری که در سال64 مشخصاتش افشا شده، بعد از دیدن دوره کامل آموزش شکنجه‌گری، و به دست آوردن تجربیات تروریستی در قتل های زنجیره‌یی، به عنوان یک دیپلومات! عازم خارج کشور می‌شود تا ترورها و توطئه‌های دیگر رژیم را در فرانسه دنبال کند. آیا همین نمونه کافی نیست که علت نیاز حیاتی رژیم به تولید شکنجه‌گر را روشن کند؟
اندکی درباره شماری از آمران و عاملان شکنجه‌گران
هرچند هدف ما تهیه و انتشار یک لیست کامل از عناصر اطلاعاتی و شکنجه‌گران رژیم نبوده، و اصولاً این کار منوط به یک کار جمعی و گسترده است، اما تا آن‌جا که به روشن شدن بحث ما مربوط می‌شود برخی از این عناصر و شکنجه‌گران را گرد‌آورده‌ایم که ذیلاً ملاحظه می‌کنید. با تأکید براین که اسامی زیر حتی شامل تمامی اسامی منتشر شده هم نمی‌باشد و ما فقط برای روشن شدن بحث خود این اسامی را گردآورده‌ایم:
برخی از سران اصلی شکنجه و نهادهای اطلاعاتی رژیم:
1- رضا فلاح معاون بررسی وزارت اطلاعات
2ـاحمد محسنی معاون اقتصادی وزارت اطلاعات
3ـ علی بشیر مشاور وزیر اطلاعات
4ـ محمد جواد جوادی مشاور وزیر اطلاعات
5ـ احمدی سرپرست حوزه وزارتی وزارت اطلاعات
(سایت خبری فردا 5 مرداد 1384)
6ـ محمد شریف‌زاده : معروف به محمدی، مسئول حفاظت دادستانی و مسئول تیم ضربت در بند 209 زندان اوین ـ وی مدیر کل معاونت امنیت داخلی وزارت اطلاعات کابینه خاتمی ، یکی از جانی‌ترین عناصر رژیم آخوندی است که در قتل عام های سال 67 مستقیما شرکت داشته است.
7ـ قدیریان معاونت اطلاعات مردمی! وزارت اطلاعات
8 دکتر محمد شفیعی قائم مقام معاونت سیاسی فرهنگی وزات اطلاعات (روزنامه جمهوری (12مهر83) شفیعی که روزنامه انتخاب (19خرداد81) از او به نام دکتر شفیعی نام می‌برد آخوندی است از جمله مدرسان مدرسه حقانی که در زمان وزارت یونسی این پست را اشغال کرد.
9ـ روح‌الله حسینیان با نام مستعار خسرو آخوندی است که پست ها و مشاغل متعددی در دستگاه اطلاعاتی داشته و هم اکنون در کنار پورمحمدی، وزیر اطلاعات احمدی‌نژاد،یکی از سه نفر هیأت امنای مرکز اسناد انقلاب اسلامی است. او در دور اخیر انتخابات مجلس رژیم وارد مجلس شد. نام حسینیان در جریان قتل های زنجیره‌یی برزبان ها جاری افتاد. بعد از آن رسوایی، سیاه اودر گفتگو با کیهان شریعتمداری (و هم چنین در برنامه چراغ شبکه اول سیمای جمهوری آخوندها) به دفاع از قتل های زنجیره‌یی و سعید امامی و دار و دسته‌اش پرداخت و گفت: « نیروهایی که مرتکب چنین قتل هایی شدند، نیروهای مذهبی بوده و از لحاظ سیاسی از طرفداران جنای چپ استحاله شده و از هواداران جدی رئیس محترم جمهوری بوده‌اند و تا آن جایی که من از سوابق ممتد آنها اطلاع دارم مسئول این جریان، آدم اهل فکری بود»، حسینیان درباره قربانیان قتل های زنجیره‌یی گفته بود: «مقتولان نیز از مخالفان نظام بودند به طوری که بعضی از آنها حتی مرتد بودند و عده‌یی دیگر ناصبی بوده و نسبت به ائمه اطهار (ع) جسارت می‌کردند» (روزنامه اخبار ـ23دی77).
10ـ علی ربیعی با نام مستعار عباد همراه با حسین کمالی، علیرضا محجوب در شاخه کارگری حزب جمهوری اسلامی بودند.بعد مدیر کل اطلاعات آذربایجان غربی شد و سپس معاون پارلمانی وزارت اطلاعات گردید. در خشونت و سبعیت ربیعی کافی است که یادآوری کنیم آخوند اژه‌ای(که خود در درندگی شهره است) از دست او آن چنان کلافه می‌شود که از شغلش استعفا می‌دهد. آخوند حسینیان در این باره خطاب به او و فریدون وردی‌نژاد، مدیر سابق خبرگزاری جمهوری اسلامی، گفته است: «من که با شما همکار بودم، من بارها با شما سر خشونتتان با متهمین درگیر شدم... آقای محسنی‌اژه‌ای به خاطر خشونت همین آقای عباد با متهمین استعفا داد و رفت، اینها آمده‌اند؛ شعار ضد خشونت سر می‌دهند، واقعاً انسان نمی‌داند قسم« حضرت عباس را باور کند یا دم خروس را؟»
(هفته‌نامه «یالثارات‌الحسین» ۲۹ مهر ۱۳۷۹، سخنان «روح‌الله حسینیان» به نقل از کتاب شنود اشباح رضا گلپور صفحه‌ی۷۳۰)
11ـ سعید حجاریان: معاونت گزینش وزارت اطلاعات در زمان وزارت آخوند ریشهری و از بنیانگذاران سیستم اطلاعاتی رژیم. او در عین حال دربازجویی و شکنجه دستگیر شدگان به طور مستقیم شرکت داشت.
12ـ خسرو قنبری (تهرانی) مقام بالای امنیتی
13ـ مصطفی کاظمی (موسوی‌نژاد) از سال58 در اطلاعات سپاه فعال بود. بعد از تشکیل وزارت اطلاعات به آن جا منتقل می‌شود و مدیر کل اداره اطلاعات فارس بود. در زمان وزارت فلاحیان پست مدیر کلی اداره التقاط(اداره کلیکه وظیفه‌اش به طور خاص پیگیری موضوعات مربوط به مجاهدین است) را می‌گیرد. کاظمی از سران قتل های زنجیره‌یی بود.
14ـ حسین شریعتمداری : بازجوی «تواب ساز» که حتی باندهای دیگر رژیم نیز قادر به تحمل برنامه‌های کثیف او نبوده و نیستند، سرپرست روزنامه کیهان و نماینده خامنه‌ای در این مؤسسه می‌باشد.
در مورد 4نفر بالا در سطور آینده بیشتر توضیح خواهیم داد.
15ـ حسن شایانفر: معاون لاجوردی در اوین بود. سپس در کنار شریعتمداری مدیر دفتر پژوهش های مؤسسه کیهان شد. مدتی بعد به عنوان مسئول قسمت تحقیقاتی دفتر خامنه‌ای به همکاری با حجازی پرداخت. شایانفر از نزدیکان سعید امامی بود و با نام مستعار معصومی زندانیان را بازجویی و شکنجه می‌کرد.
16ـ موسی واعظی (زمانی) نماینده وزارت اطلاعات در اوین و عضو هیأت مرگ در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در سال67. بنابر برخی گزارش ها واعظی، از اعضای انجمن اسلامی تگزاس و از نزدیکان محمد هاشمی(برادر رفسنجانی) بود. و در عین حال که در نهادهای امنیتی فعال بود به طور همزمان در بند209 اوین به بازجویی و شکنجه اشتغال داشت. برادر وی در وزارت خارجه به کار مشغول است.