فصل يازدهم
شكلگيري ارگان اطلاعات سپاه
در بررسي شكلگيري نظام شكنجه در حكومت آخوندي ناگزير از پرداختن به نهادهاي نظامي و اطلاعاتي(همچون سپاه و كميته هاي انقلاب اسلامي) هستيم. نهادهايي كه در ابتدا نبودند، ولي براثر ضرورت اجتناب ناپذير «حفظ نظام»، آخوندها بدانها پرداختند.
سپاه پاسداران به عنوان بازوري نظامي و سركوبگر نظام جديد(بعد از شاه) يكي از مهمترين اين نهادها است.
عناصر و جريانهاي تشكيل دهنده آن در آغاز بسيار متنوع و متعدد بودند. به طوري كه تفكيك آنها از يكديگر بسيار مشكل و گاه ابهام آفرين است. اما به طور كلي ميتوان اشاره كرد كه سپاه با نظر شخص خميني و تحت نظارت اوليه آيتالله بهشتي راه افتاد. آنها مدعي بودند كه سپاه را براي جلوگيري از كودتا و تعرضات دولتهاي ديگر به حمايت از نظام شاه سازمان ميدهند. اما همه آنها كه دست اندركار سياست بودند به خوبي ميدانستند كه دلايل ارائه شده توسط خود خميني و كساني همچون بهشتي بهانههايي بيش نيست. آنها به يك چيز ميانديشيدند و آن سركوب نيروهاي سياسي مخالف خودشان بود. آنان به خوبي ميدانستند كه تب و تاب انقلاب فرو خواهد نشست و در يك محيط باز سياسي كه ديگران نيز، فارغ از سركوب، نظراتشان را ابراز كنند جايي نخواهند داشت(تجربه روزهاي بعد در دو سه سالة اول حاكميت آخوندها نيز به بهترين وجه اين واقعيت را به اثبات رسانيد). خميني به خوبي ميدانست كه محبوبيتش زودگذر و رو به افول است. او ميدانست نه او و نه هيچ آخوند ديگري قادر نيست انرژي آزاد شده مردمي ناشي از انقلاب را سازماندهي كند و به كار بگيرد. و مهمتر اين كه او ميدانست در صورت دير جنيدن اين موج عظيم بيداري عليه خودش به كار خواهد افتاد. بنابراين «هوشياري» حكم ميكرد كه به فكر سركوب نيروهاي مخالف باشد. و اگر با سركوب نشد با تكفير و تطميع، مقهور و تسليمشان كرد. در هرصوت قاعدة «النصر بالرعب»، كه قانون بنيادي همة حكومتگران ديكتاتور است، حكم ميكرد كه بايد بازويي سركوبگر را به كار گرفت. سيستمهاي بعدي، از قبيل پي ريزيهاي نهادهاي اطلاعاتي و به راه انداختن دستگاههاي تفتيش عقايد و شكنجه و زندان، الزامات و نتايج بعدي اين اصل بنيادي بود. اگر بخواهيم اين اصل را در مورد خميني و حكومتش به بيان مشخص و سادهتر بيان كنيم گوياترين نامش «عدم مشروعيت تاريخي» است. خميني بهتر از هركس ميدانست كه در يك نابهنگامي تاريخي، به دلايلي كه جاي بحثش اين جا نيست، به حاكميت رسيده و اين دو راه بيشتر ندارد. نيروي عظيم آزاد شده از انقلاب ضد سلطنتي را يا بايد متوجه يك نيروي خارجي كند و يا بخشي از آن را عليه بخش ديگر به كار گيرد. اين بود كه «جنگ خارجي» و «سركوب داخلي» دو مؤلفه هميشگي و ثابت سياست رژيم آخوندي بوده و هست و تا آخرين روز حاكميت آن نيز خواهد بود.
در ميان عناصر اوليه تشكيلدهندة «بازوي سركوب» ميتوان به عناصر سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، دانشجويان انجمنهاي اسلاميداخل(مانند عليرضا معيري)، دانشجويان انجمنهاي اسلامي خارج (به طور خاص آمريكا، مانند كاظم كاظمي)، بقاياي حزب ملل اسلامي و حزب الله(مانند جواد منصوري و عباس دوزدوزاني)، عناصري از ساواك و ركن2ارتش(مانند حاج عباس كريمي فرمانده لشگر 27 حضرت رسول) و افراد شناخته شده مرتجع كه به صورت منفرد فعاليت ميكردند اشاره كرد. در ميان انبوه نيروهاي مرتجع گردآمده در سپاه و كميته ها، انبوهي توده هاي ناآگاه و در برخي از شهرستانها گاه عناصري ملي و مترقي نيز وجود داشتند. اين قبيل افراد اغلب در همان اولين ماههاي بعد از پيروزي انقلاب يا خود از سپاه بيرون آمدند و يا اگر در دستگاه سركوب بعد مسخ نشدند، بيرونشان كردند.
در سپاه از همان ابتدا جريان مؤتلفه و عناصر راست بازار تقريباً نقشي نداشتند و حضور كساني مثل محسن رفيقدوست در آن استثنايي بود.
عناصر و جريانهايي كه اشاره شد در ابتدا به صورتي تفكيك ناپذير با يكديگر عمل ميكردند. و بسيار طبيعي است كه با يكديگر نيز رقابتها و حسادتها و تضادهايي داشته باشند. اما وجه مشترك همة آنها ضديت با عناصر مترقي و سازمانهاي غير «خمينيگرا» بود. از همان روز اول جايي براي دگر انديشان، اعم از ماركسيست يا ملي حتي، نبود. مجاهدين خلق نيز به شدت رانده ميشدند. و اين روند تصفيه و پالايش ادامه داشت تا سپاه شكل خاص خودش را يافت.
از آنجا كه اين سپاه عملكردهاي گوناگوني، در زمينههاي مختلف، و در مقاطع متعدد، داشته است بررسي جامع آن كار ما نيست و ما در اينجا فقط به مقطع تشكيل واحد اطلاعات آن در ابتدا ميپردازيم.
اين گونه مشهور شده است كه اولين فرمانده واحد اطلاعات سپاه محسن رضايي بوده است. خود او هم بسيار دوست دارد اين گونه گفته شود و بالاتر از اين، خود را «پايه گذار» واحد اطلاعات ميخواند. در حالي كه اين مسأله درست نيست. واحد اطلاعات سپاه در وهله اول توسط علي محمد بشارتي(زنداني زمان شاه كه با تعهد به همكاري با ساواك آزاد شده بود) راه افتاد. و مدتي بعد جواد منصوري، اولين فرمانده سپاه و از اعضاي سابق حزب ملل اسلامي و حزب الله، پاسدار سبزوار رضايي قائد» (معروف به محسن رضايي) را به عنوان فرمانده آن معرفي كرد. محسن رضايي از اعضاي گروه منصورون، يكي از هفت گروه تشكيل دهنده سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، بود. رضايي به اتفاق دوستان خود، نظير محمدباقر ذوالقدر و شمخاني، كه بعدها از معروفترين و بالاترين مقامات سپاه شدند از همان ابتدا در سپاه مشغول بودند. رضايي در سالهاي بعد، به فرماندهي سپاه منصوب شد.
پاسدار رضايي در مورد تشكيل اطلاعات سپاه گفته است: «در حقيقت در مدرسه علوي ما به امام پيوستيم. سياست من هم هميشه آن بود كه بدون واسطه پيش امام ميرفتم. يعني اصلاً از طريق مسئولان و... خيلي كم عمل ميكردم. لذا بنا به حوادثي كه پيش ميآمد، بلافاصله ميرفتم خدمت امام و اطلاعات و تحليلهاي خودم را خدمت ايشان ميدادم، به طوري كه يك روز ناچار شدم، سازمان مجاهدين انقلاب را رها كنم و بيايم در سپاه و اطلاعات سپاه را پايه گذاري كنم. اطلاعات سپاه را كه پايه گذاري كردم، با اينكه از ابتدا در طرح اساسنامه سپاه چنين چيزي پيش بيني نشده بود؛ يعني اصلا واحدي به اسم “واحد اطلاعات“ وجود نداشت، ولي به خاطر ارتباطي كه من با امام برقرار كردم و تاييدهايي كه ايشان ميكرد، همين باعث شد كه ما يك واحدي را با نام “واحد اطلاعات و بررسيهاي سياسي“ در سپاه درست كنيم و به اين وسيله تحليلها و نظرات خودمان را مرتب ميرفتيم و به امام ميداديم و ايشان نيز مرتب مرا تشويق ميكرد. ميگفت، “شما ادامه بده“ و حتي مثلاً ميگفت، اين كار را شما دنبالش برويد و جوابش را برايم بياوريد. اين ارتباط تقريبا دو سال قبل از اين كه من فرمانده سپاه شوم به طور مستمر با امام برقرار شد». (بخش اول مصاحبه دکتر رضايي با بازتاب، جمعه، 13 خرداد 1384)
محسن رفيقدوست كه بعدها اولين وزير سپاه شد درباة تشكيل سپاه پاسداران ميگويد: «يك روز كه احتمالاً نهم اسفند 1357 بود، من در مدرسه علوي بودم. كارها را انجام ميدادم. مرحوم شهيد بهشتي، جلوي پلههاي مدرسه علوي من را صدا كردند. مرحوم شهيد مطهري، آقاي هاشمي رفسنجاني، مقام معظم رهبري و آقاي موسوياردبيلي نيز حضور داشتند. گفتند الان آقاي لاهوتي حكم تشكيل سپاه را زير نظر دولت موقت از امام(ره) گرفت. شما كارهاي اينجا را رها كن برو به سپاه. گفتم كجا هستند. ايشان گفت كه در پادگان عباسآباد جمع شدهاند. من رفتم. آقايان محسن سازگارا، حسن جعفري، علي فرزين، ضرابي، صباغيان، تهرانچي و دانشمنفرد آنجا بودند. من آنها را ميشناختم و آنها هم من را. گفتم سلام عليكم. سپاه قرار است اينجا تشكيل شود؟ گفتند كه بله. روي كاغذي نوشتم سپاه پاسداران تشكيل شد. يك- محسن رفيقدوست..
(شوراي فرماندهي) همانجا انتخاب شد. دانشمنفرد به عنوان فرمانده سپاه پاسداران انتخاب شد. من مسئول تداركات، بشارتي مسئول اطلاعات، مرتضي الويري مسئول روابط عمومي شديم. بقيه هم به ترتيب پستهايي گرفتند» رفيقدوست در ادامة گفتگوي خود به واحد اطلاعات سپاه پرداخته و ميگويد: «اين بخش سپاه با آمدن آقاي محسن رضايي کاملاً قدرت گرفت. ميتوان به جرأت گفت وزارت اطلاعات تشکيل شده از 90 درصد از كادر و دستاوردهاي اطلاعات سپاه و 10درصد از اطلاعات نخست وزيري، کميته انقلاب و ساير نهادهاي ديگر بود. به واقع هستة اصلي وزارت اطلاعات از سپاه جدا شد. همه سپاهي بودند. بيش از 90 درصد کساني که وزارت اطلاعات را تشکيل دادند سپاهي بودند. اطلاعات سپاه، اطلاعات بسيار قوي بود. بچههاي خوبي جمع شده بودند و با قدرت هم عمل کرده بود. به ياد دارم که وقتي اطلاعات سپاه، حزب توده را زد، خود آنها ميگفتند حکومت شاه حتي 20 درصد اين موفقيت را نتوانسته بود در دوران طاغوت پيدا کند»(ناگفتههاي سپاه پاسداران در گفتگوي شهروند امروز با محسن رفيقدوست)
به هرحال محسن رضايي با استفاده از ادارة اطلاعات و امنيت سوريه ، واحد اطلاعات سپاه را سر و سامان داد. كارشناسان سوريه به ايران آمدند و در خيابان جردن، خيابان جانسپاران، پلاك 115 به آموزش عناصر اطلاعات سپاه پرداختند. رضايي در مسير راهاندازي اطلاعات سپاه، اداره سوم ساواك(امنيت داخلي) را الگو قرار داد. رضايي در ابتداي كار يك تيم 5نفره به سرپرستي فردي با نام مستعار پيام، از گروه موحدين، را مأمور اين كار كرد. آنها كليه اطلاعات مربوط به اداره كل ساواك تهران را جمعآوري كرده و روي آن كار كردند. واحد جديد اين تفاوت را با ساير واحدهاي ديگر سپاه داشت كه از طريق مركز استان به واحد اطلاعات در تهران وصل ميشدند. سمينارهاي مسئولان اطلاعات هراستان در تهران تشكيل ميشد.
نكته مهم اين است كه توجه كنيم درست همزمان با اين كه واحد اطلاعات سپاه در اختيار فردي از اعضاي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي قرار ميگيرد، عناصر ديگر اين باند فاشيستي واحدهاي ديگر سپاه را اشغال ميكنند. مرتضي الويري و محمد بروجردي از جمله اين افراد هستند كه در شوراي فرماندهي سپاه جاي دارند و به طور همزمان عناصر ديگر اين باند، همچون فيضالله عرب سرخي، محسن آرمين، مهدي منتظري در واحد اطلاعات سپاه به كمك رضايي ميشتابند. بهزاد نبوي در اين مورد به نكته درستي اعتراف كرده است: «سازمان اوليه(مجاهدين انقلاب اسلامي) تشكيلات سياسي_نظامي بود و مهمترين كاركرد سالهاي اول انقلاب سازمان در زمينه نظامي، ميتوان حضور فعال در کميتههاي انقلاب ،يعني تنها سازمان نظامي و خدماتي روزها و ماههاي اول انقلاب و کمک به تشکيل و فعال شدن سپاه پاسداران انقلاب اسلامي دانست. يك جمع 12 نفره، تشکيل سپاه پاسداران را برعهده داشت، كه 3 نفر آنان نمايندگان رسمي سازمان بودند» (»تاريخچه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در مصاحبه راديو گفتوگو با بهزاد نبوي بخش سوم). به طوري كه در واقع ميتوان تصريح كرد هستة اصلي واحد اطلاعات سپاه را مجاهدين انقلاب اسلامي تشكيل ميدادند.
در اين رابطه بايد حق را كاملاً به بهزاد نبوي، پدر خوانده باند، داد كه به درستي يادآوري ميكند: «اعضاي سازمان هم در سازمان اطلاعاتي آن زمان و هم در سپاه و خصوصاً در معاونت اطلاعات آن، آقاي رضايي اولين معاون اطلاعاتي سپاه عضو سازمان بود. در آن روزها هنوز فرمان امام در مورد عدم عضويت نيروهاي مسلح در احزاب صادر نشده بود. در كميتة مركزي انقلاب اسلاميو اداره دوم ارتش تا ماهها اعضاي سازمان مسئوليتهاي كليدي داشتند و از اين طريق در حفظ و تثبيت انقلاب و نظام و جلوگيري از توطئهها نقش تعيين كنندهيي ايفا كردند»(گفتگوي بهزاد نبوي درباره تاريخچة سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بخش دوم)
ما در ادامة بحث، به نقش بيشتر و دقيقتر اين جريان ضدانقلابي و فاشيستي در شكلگيري و راهاندازي و استمرار نظام شكنجه آخوندي خواهيم پرداخت. اما در اينجا علي الحساب بهتر است به عملكرد و معرفي دو تن از چهرههاي ديگر واحد اطلاعات سپاه بپردازيم.
بعد از تشكيل واحد اطلاعات در كليه سركوبها و تهاجمات به گروهها و سازمانها عناصر اين نهاد نوپا حضور مستقيم داشتند. حتي در جريان اشغال سفارت آمريكا از جمله اولين نيروهايي كه در سفارت حضور يافت و به حمايت از دانشجويان اشغال كننده پرداخت محسن رضايي و نيروهاي تحت فرماندهي او بود. پاسدار ضرغامي، رئيس صدا و سيما كه خودش از دانشجويان مسلمان پيرو خط امام بوده است در اين باره گفته است: «اولين كساني كه پس از تسخير لانه در محل حاضر شدند،نيروهاي سپاه بودند. بچههاي سپاه و آقاي محسن رضايي كه آن موقع مسئول واحد اطلاعات سپاه بود، سريعاً در محل حاضر شدند. به هر حال، تسخير لانه جاسوسي در عرضچند ساعت به مهمترين مسأله كشور، بلكه جهان، تبديل شد. طبيعي بود كهسپاه، به عنوان مسؤل حراست از انقلاب و دستاوردهاي آن، سريع وارد مسألهشود. نيروهاي سپاه در اين مقطع، حفاظت از سفارت را بر عهده گرفتند كهنيروهاي فرصتطلب، دست به حركتهاي انحرافي نزنند و پس از آن كهحضرت امام از اقدام دانشجويان صراحتاً حمايت كردند، آقاي رضايي همكاريخوبي با دانشجويان به عمل آورد و امكاناتي را در اختيار دانشجويان قرار داد، تابه خوبي از اسناد و مدارك محافظت شود»(چرا سفارت آمريكا اشغال شد؟ سايت مركز اسناد انقلاب اسلامي 8آبان89)
دو چهره از عناصر منفرد اطلاعات سپاه:
1_عليرضا علويتبار:شكنجه گري كه به فكر توبه ملي افتاده
عليرضا علويتبار از جمله عناصر اطلاعات سپاه است كه در شيراز و استان فارس كار ميكرد. او از كساني است كه مستقيماً دست در خون زندانيان سياسي دارد. اما مانند بسياري از شكنجه گران ديگر بعد از فراز و نشيب بسيار به ارودي «اصلاح طلبان» پيوسته و سعي ميكند با نوشتن مقالات مثلاً انتقادي نسبت به برخورد با مخالفان رژيم گذشته خود را به فراموشي بسپارد. ابتدا ببينيم از درون خود رژيم درباره او چه نوشتهاند. يك روزنامهنگار از داخل رژيم دربارة او نوشته است: «... صحبت به علويتبار رسيد. ميدانستم که نام خانوادگياش جديد است، ولي وقتي نشاني داد که او پسر حاجي سيمين بود، تازه دوزاري ام افتاد که ماجرا چيست. سالهاي شصت، فضاي شيراز بسيار مخوف بود، اگر کسي پايش به زندان عادلآباد ميرسيد، معلوم نبود جان سالم به در ببرد يا نه. خيليها از جماعت سپاهي وحشت داشتند. فاميل به فاميل رحم نميکرد. حتي رقابتهاي خانوادگي جان بعضيها را گرفت. روزي که نوه حاج حبيب مشکسار، يکي از معلمهاي مذهبي با سابقه را اعدام ميکردند(دختري ۱۳-۱۴ ساله) تازه ميفهميدي که يکي از فاميلها که مريد دستغيبيها بوده در لو دادن آن دختر تا چه حدي تاثير گذاشته. در آن فضا، پسر حاجي سيمين در اطلاعات سپاه بوده. و فردي متنفذ و قدرتمند. شايد براي پسر حاجي سيمين که پدرش پايبند خيلي رفتارهاي آخوند پسند نبود، کسر شأن بود که با نام پدرش شناخته شود علويتبار را هم هر از گاهي ميديدم. البته باورم نميشد اين همان کسي باشد که در شيراز جولان ميداده. ...هميشه سعي ميکردم ريشه آدمهايي که در روزنامه صبح امروز رفت و آمد ميکنند را در بياورم. يک جاي کار ميلنگيد»(نوشته نيك آهنگ كوثر نقل از مقاله کشتار ٦٧، پردهي دوم خرداد ٦٠ ناصر مهاجر) از همين چند سطر به خوبي روشن ميشود كه همان فرد قدرتمند و متنفذ اطلاعات سپاه، چگونه در اعدام دختران 13_14ساله نقش داشته است.
حالا سالها گذشته است. علويتبار گذشته خودش را فراموش كرده؛ نويسنده و «اصلاحطلب» شده است. پز روشنفكري ميدهد و مينويسد: «همه ما راهحلهاي قهرآميز را بر راهحلهاي ديگر ترجيح ميداديم» راستي چه كسي راه حلهاي قهرآميز را ترجيح ميداد؟ مگر يادمان رفته كه وقتي نه خبري از مبارزه مسلحانه بود و نه راه حلهاي قهرآميز» در همين شيراز چه بلايي بر سر نسرين رستمي، دختر دانش آموز، آوردند و فرياد هيچ كس نه به گوش علويتبار و نه بالاتر از او نرسيد. و چقدر بايد شارلاتان بود كه با همة اين اوصاف نوشت: «حاکميت رقابتستيز بود و اوپوزيسيون تماميتخواه» و چقدر بايد رند بود كه آن همه شقاوت و سفاكي را كه بعد از 30خرداد60، از جمله در زندان عادلآباد شيراز و تحت نظارت امثال خود علويتبار، فراموش كرد و آنها را اشتباهاتي «كه عمدتا" نتيجه بي تجربگي» است ناميد و بزرگوارانه فرمايش فرمود: «نبايد (آنها را) خيلي بزرگ كرد!» و راستي چقدر بايد در به كار بردن كلمات ناصادق بود كه نوشت: «آقاي لاجوردي در اواخر عمر قانونگرا شده بود» از آنجا كه لاجوردي آدم شناخته شدهيي است، لذا وقتي علويتبار از قانونگرايي او صحبت ميكند ماهيت و حدود قانونگرايي خود را لو ميدهد. (ايضاً همان منبع سابق)
و راستي آيا «نوة حاج حبيب مشكسار» فقط يك مورد بوده است؟ شايد علويتبار گذشته خود را به ياد نياورد. اما همة كساني كه حافظه خود را از دست ندادهاند ميدانند درست در همان زمان كه ايشان در واحد اطلاعات سپاه در عادلآباد شيراز به «خدمت!» مشغول بودند، الهه دكنما دانشآموز شيرازي روي لباسش نوشته بود قبل از اعدام 7بار مورد تجاوز واقع شده است، ما ميدانيم همان زمان، درست در همان مكان خون شهرزاد امامي دانشجوي شيرازي را كشيدند و بعد از تجاوز به دارش آويختند. ما ميدانيم درست در همان جا و همان زمان زمان سه بار خون مريم فلاحت را براي تأمين خون پاسدارن كشيدند و بعد از سه بار تجاوز اعدامش كردند(صفحات65و66 كتاب قهرمانان در زنجير)
علويتبار شايد «نوه 13_14ساله حاج حبيب مشكسار» را به ياد نياورد. اما ما ناهيد مقيمي دانش آموز شيرازي را در زندان عادلآباد شيراز ميشناسيم كه وقتي به جوخه تيرباران سپرده شد روزنامههاي محلي درباره جرمش، نوشتند: «به حمايت از مجاهدين شعار ميداد». ما اسامي و مشخصات 5دختر دانش آموز ديگر را كه در 31تير1362، به جوخه تيرباران سپرده شدهاند در اختيار داريم. اسامي آنها عبارتند از:
1_محبوبه جمشيدي 17ساله، دانش آموز سال چهارم دبيرستان كه يك سال و نيم قبل دستگير شده بود
2_رؤيا حاجياني قطبآبادي 16ساله دانشآموز سال دوم دبيرستان كه يك سال و نيم قبل دستگير شده بود
3_سوسن ملازاده 19ساله از جنگ زدگان شهر آبادان كه يك سال قبل دستگير شده بود
4_مرضيه طاهري 18ساله، دانش آموز سال آخر دبيرستان كه يك سال و نيم قبل دستگير شده بود
5_مرضيه منزبدي(صفحه 166 كتاب قهرمانان در زنجير)
علويتبار، و علويتبارهايي كه تا ديروز شلاق به دست در زندانها و شكنجهگاهها هركاري خواستند كردند، بي جهت سعي ميكنند تماميت رژيم را از زير تيغ در ببرند و جنايتهاي پاك ناشدني نظام آخوندها را منحصر به «يك اقليت بسيار فعال» كه «آتش بيار معركه» شده بودند معرفي كنند كه «بهترين راه تغيير آدمها را استفاده از مناسبات خشونتآميز» ميدانستند.
علويتبار مينويسد: «جامعه ما در مقطع 30خرداد هنوز به قبح خشونت واقعاً پي نبرده بود» و ما سؤال ميكنيم آيا شما پي بردهايد؟ شما كه مدعي هستيد بايد «همه بايد از زاويه اين که "من چقدر تقصير داشتم" به اين موضوع نگاه بکنند» نظرتان را در مورد حرفهاي گوركن شيرازي كه زهرا فروغي را دفن كرد، بنويسيد تا همگان متوجه ميزان صداقت شما در پيشنهاد «توبه ملي»تان بشوند. گوركن شيرازي گفته است: «موقع دفن او متوجه شدم زنده و بدنش هنوز گرم است. به پاسداري كه جسدها را آورده بود گفتم : “هنوز زنده است“ پاسدار گوشه چادر او را در دهانش فرو كرد، حالت خفگي باعث شد تا آن را هق بزند بيرون. دستش را گرفتم، ديدم داغ است، دستش را از دستم بيرون كشيد. به پاسدار گفتم: “او هنوز زنده است ، تشخيص ميدهد“ اين بار پاسدار او را كشان كشان به پشت ماشين انداخت و برد. مدتي بعد برگشت. گفت : خاكش كن! وقتي او را در گور ميگذاشتم هنوز زنده بود و حتي چشمهايش را هم باز كرده بود» (صفحه 323 كتاب قهرمانان در زنجير) راستي نظر علويتبار چيست وقتي دربارة شهناز داوودي، يكي از زندانياني كه در زمان شلاق به دستي ايشان در همان زندان عادلآباد بود، ميخواند؟ «شهناز دو دختر به نامهاي مريم(11) ساله و ليلا(6ساله) داشت و پسرش به نام محسن 4ساله بود ... او در تابستان سال1361 در حالي كه باردار بود دستگير شد و دژخيمان جنايتكاري نظير پاسدار جواد معلمي و مجيد ترابپور او را به زير وحشيانهترين شكنجهها بردند. چند روز بعد از دستگيريش در جريان حمله پاسداران به يكي از پايگاههاي مجاهدين در شيراز، مريم و ليلا هم دستگير شدند و در مقابل چشمان شهناز زير شكنجه قرار گرفتند. شهناز را بارها در حضور فرزندانش شكنجه كردند» علويتبار همكارانش «جواد معلمي و مجيد ترابپور» را ميشناسد؟ اگر راست ميگويد دو نفر ديگر مثل آنها را به ما معرفي كند. اگر راست ميگويد دو مورد ديگر مثل شهناز را براي ما بنويسد. يك مورد ديگرش را ما در مورد فاطمه زارعي و شكنجه او در برابر فرزندان 3_4 سالهاش به نامهاي، شورا و مسرور، ميدانيم. شما لطف كنيد يك نمونه ديگرش را بنويسيد. و نكند اين هم «شايعه شكنجه» ساخته و پرداخته «منافقان» براي بد نام كردن نظام است؟ در اين صورت باز هم اجازه بدهيد زمان «متنفذ و قدرتمند»يشان در اطلاعات سپاه را به يادشان بياوريم و از آن چه برسر يك زوج مجاهد به نام جواد شاهين(زنداني زمان شاه) و طاهره حبيبي فرد، بپرسيم. آقاي علويتبار آنها را در آنجا نديد؟ ما ميدانيم كه وقتي جواد شاهين را با همسرش رو در رو ميكنند از شدت شكنجه كور شده بوده است. ما ميدانيم كه طاهره در زمان دستگيري 4ماهه حامله بود است و در زير شكنجه، سينهاش را سوراخ كردهاند. ما ميدانيم سه انگشت طاهره را قطع كرده بودند و شنيدهايم كه وقتي تيربارانش كردهاند يك تير به شكم او خورده و جنين چند ماههاش به روي زمين افتاده است. راستي نظر پيشنهاد دهنده «توبه ملي» در اين مورد چيست؟
2_عليرضا معيري: پلي از اطلاعات سپاه به سفارت و تروريسم
عليرضا معيري يكي ديگر از افرادي است كه در اطلاعات سپاه زير نظر محسن رضايي شروع به كار كرد. او از نزديكان دكتر مصطفي چمران بود. معيري فعاليت خود را از انجمن اسلامي دانشجويان دانشكده توانبخشي تهران آغاز كرد. به طور همزمان در انجمن تحكيم وحدت، كه عمدتاً وابسته به سپاه بود، فعال بود. عليرضا معيري ابتدا در باغ مهران تهران(مركز ساواك شاه) به تجديد ساواك متلاشي شده پرداخت. او در جريان انقلاب فرهنگي، در اوائل سال59، از جمله دانشجوياني بود كه به شناسايي دانشجويان مخالف پرداخت و براي آنها پرونده سازي كرد. معيري در ضرب و شتم دانشجويان در اين زمان بسيار فعال بود.
در جلد دوم كتاب شنود اشباح(ص727) در مصاحبه محقق با "منبع (ص) درباة معيري ميخوانيم:«كنگرلو از فجر اسلاميها بود. مثل عليرضا محسني و عليرضا معيري. و اينها. ظاهراً اونها توي تشكيلات مجاهدين انقلاب نيامدند... محسن كنگرلو به شدت به ميرحسين موسوي در بحثهاي امنيتي نزديك بود... توي قصه "مكفارلين" از كليدهاي اوليه و اصلي بود. در تحقيقات استراتژيك هم همراه سعيد حجاريان بود». برداشت نويسنده كتاب شنود اشباح در سالهاي بعد تأييد شده است. زيرا معيري برخلاف بسياري دست اندركاران شلاق به دست ديگر هرگز به اصلاح طلبان نزديك نشد و هميشه يار وفادار «ولي فقيه» باقي ماند. در معرفيهايي كه از معيري ميشود هيچگاه به سوابق او در اطلاعات سپاه اشاره نميشود. بلكه بيشتر سعي دارند تا او را يك سياستمدار با سوابق بسيار زياد سياسي معرفي كنند. مثلاً در سايت سفارت رژيم در پاريس او را چنين معرفي كردهاند: « تاريخ تولد: 1335 ، رشت... تحصيلات: فارغ التحصيل رشته گفتار درماني، تاريخ ورود به وزارت امور خارجه: 1359 ، سوابق شغلي: كاردار ايران در فرانسه مرداد 1363 تا آذر 1364، معاون سياسي نخست وزير(ميرحسين موسوي) 1364-1368، مشاور رئيس جمهور(رفسنجاني) در امور بينالملل 1368-1376، مشاور رئيس جمهور در امور هماهنگي و مسئول گروه مشاورين رئيس جمهور(رفسنجاني) 1376-1377، سفير جمهوري اسلامي ايران در فرانسه 1377-1381، سفير و نماينده رژيم در دفتر اروپايي سازمان ملل متحد در ژنو، در سال1385 به بعد»
اما اين تصوير ناقص، تنها يك بعد از واقعيت چهره يك ديپلمات تروريست ارائه ميدهد كه خود در شكنجهگاههاي آخوندي در اعدام و شكنجه بسياري شركت مستقيم داشته است. واقعيت اين است كه معيري پس از 30خرداد1360 طبق بيلاني كه خودش بهسپاه ارائه كرده، نزديك به 200دانشجو را شخصاً دستگير و اغلب آنها را بهجوخههاي اعدام سپرده است. براساس گزارشهاي موثق معيري مستقيماً در اعدام مجاهدين شركت ميكرد.
انتقال يك مهرة آزمايش پس دادة اطلاعاتي به وزارت امور خارجه و گرفتن پستهاي حساس و كليدي يك انتقال ساده و بي پيرايه نبود. اين انتقال زماني صورت گرفت كه هنوز وزارت اطلاعاتي به وجود نيامده بود. از سوي ديگر صدور تروريسم در دستور كار رژيم قرار داشت. همچنان كه وابستگان خميني اعتراف كردهاند خميني هيچگاه با ترور مخالفان خود مخالف نبود. فتواي قتل سلمان رشدي نمونه مفتضح بينالمللي آن است و موافقت با ترور حسنعلي منصور در سالهاي دهه1340 توسط گروه مؤتلفه نمونه داخلي آن. در اين مورد حميدرضا ترقي، وقتي مورد سؤال قرار ميگيرد پاسخ صريحي داده است: ««مؤتلفه بر اين باور تاکيد دارد که مرجعيت و شخص حضرت امام برخورد نظامي با اين گونه عناصر خائن بهاسلام را تاييد کردهاند.»
وي با رد اين مسأله که امام با خط مشي ترور موافق نبودهاند افزود: «اين مسئله قابل بحث است اما وقتي امام در مورد سلمان رشدي حکم اعدام ميدهند نشان ميدهد که ايشان با بر خورد نظامي با خائنين به اسلام موافق بودهاند و آقاي عسکر اولادي که حافظه تاريخي بسيار خوبي هم دارند اين موضوع را از فر مايشات امام استنباط کردهاند»
از اين رو، و بعد از فتواي خميني براي ترور مخالفان در خارج كشور، سپاه پاسداران تعدادي از عناصر خود را به وزارت خارجه فرستاد تا آنان با استفاده از پوشهاي ديپلماتيك بتوانند سياستهاي رژيم را پيگيري كنند. يكي از اين عناصر معيري بود. او با دستور صريح خميني مأموريت ترور مسعود رجوي در پاريس را به عهده گرفت و قرار شد به عنوان كاردار سفارت رژيم به فرانسه برود.
اما دولت وقت فرانسه با ورود او مخالفت كرد. سپاه براي ادامة وظيفهيي كه به معيري محول كرده بود او را با پاسپورت عادي به فرانسه فرستاد و در فرانسه او را به عنوان كاردار معرفي كرد.
معيري در پاريس با ديپلمات تروريستهايي همچون وحيد گرجي و مسعود هندي در يك سلسله انفجار و عمليات تروريستي شركت داشت. و به طور مشخص طرح ترور مسعود رجوي را پيگيري ميكرد. در اين راستا بود تعداد ديگري از تروريستها به فرانسه آمدند تا طرح مورد نظر خميني را اجرا كنند.
طرح ترور مسعود رجوي به دلايلي با شكست مواجه شد. به طوري كه سالهاي بعد محسن رضايي زبان به اعتراف گشود و در اين باره گفت: «چرا اين همه ماشين ضدگلوله بهاو دادند؟ چرا اين همه پليس امنيتي رد ميشدند… عدهيي از رزمندگان لبنان و جاهاي ديگر از راههاي مختلف پيام ميدادند، يك صحبتي ميكردند، ميگفتند بابا شما ميتران را بخواهيد، ما دست و پا بسته او را تحويل ميدهيم، اما رجوي 10برابر ميتران حفاظت ميشود»(محسن رضايي نماز جمعه تبريز30تير1365)
يكي از تروريستها محمد شريفزاده(با نام مستعار محمدي) بود. محمدي همان كسي است كه در سالهاي بعد در جريان قتلهاي زنجيرهيي نامش به عنوان يكي از مهرههاي اصلي آن جنايتها برزبانها افتاد. محمدي در سال64 به اتفاق حميد نقاشان به پاريس آمد و پس از شكست طرح به ايران بازگشت و مدير كل امنيت وزارت اطلاعات رژيم شد.
با شكست طرح ترور مسعود رجوي تروريستها به ايران بازگشتند. معيري نيز در فوريه 86 به ايران رفت و چند ماه بعد به عنوان فرستاده رژيم خميني به فرانسه بازگشت تا به قول خبرگزاري فرانسه: «خواستار استرداد مخالفان و مشخصاً آقاي مسعود رجوي» گردد.(خبرگزاري فرانسه 22مه1986) از آن پس بود كه به معاونت سياسي نخست وزير وقت رژيم (مير حسين موسوي) برگزيده شد. پس از آن در ابتداي رياست جمهوري رفسنجاني بر كرسي «مشاور امور بينالمللي» در دفتر رفسنجاني مشغول به كار شد و به طور همزمان در جلسات شوراي عالي امنيت شركت ميكرد. در سال1370 خامنهاي او را به عنوان رئيس دفتر نهضتهاي آزاديبخش معرفي كرد. در اين پست بود كه فعاليتهاي بنيادگرايي و تروريستي در كشورهاي بحرين، عربستان، مصر، فلسطين، لبنان را اداره ميكرد. يك سال بعد وقتي كه رئيس جمهور وقت فرانسه تصميم گرفت قاتلان دكتر كاظم رجوي را به جاي تحويل به قوة قضائيه سوئيس به رژيم تحويل دهد اين معيري بود كه با همكارش اميرحسين تقوي، رئيس ادارة اروپايي وزارت اطلاعات، به پاريس رفت و تروريستها را تحويل گرفت و با خود به تهران برد. معيري در سال77 به عنوان سفير در فرانسه به كار مشغول بود و بعد از 4سال به تهران بازگشت و به سمت سفير رژيم در سوئيس منصوب شد. در سال 1385 از طرف احمدينژاد به عنوان سفير ايران در سازمان ملل در ژنو برگزيده و معرفي شد. (اين بخش از نوشتة ما با استفاده از افشاگري شوراي ملي مقاومت به نام «سوابق دژخيم عليرضا معيري در مقام نمايندگي رژيم آخوندي در ژنو» نوشته شده است. سايت شوراي ملي مقاومت بهمن1384) در سال86 هنگامي كه معيري قصد سفر به آمريكا را داشت، دولت آمريكا به اتهام «شركت در تسخير سفارت آمريكا» در سال58، به وي ويزا نداد. در اين جا بود كه بازي موش و گربه آخوندها شروع ميشود. در اين قبيل موارد معمولاً يكي از اصلاحطلبان نوع خاتمي جلو ميافتند و شهادت ميدهند كه همكار سابقشان بيگناه است. اين بار ايفاي نقش ريختن آب توبة ضد آمريكايي به سر معيري به عباس عبدي واگذار شد. او، به كمك معيري شتافت و شهادت داد: « معيري از ابتدا تا انتها هيچ نقشي در تسخير سفارت آمريكا در سال 1979 در ايران ندارد»(روزنامه اعتماد ملي 31شهريور89)
ادامه دارد