آواره در شادیهای شما
این منم
نشسته بر شبانهٴ شروع
در لحظهٴ باور فردا،
این منم خوشخوان تر از تمام گنجشکان.
شادی حضور آوازی را حس میکنم
برآمده از پشت دهانهای بسته
و رودهایی بیتاب که از آسمان میآیند
و مؤمن میشوم به تمام آوازهای صبحگاهی
در گمگشتگیهای شبانهام.
اندوه بزرگ تری نیافته ام
غیبت از حضور شما،
و شادی بزرگتری نداشتهام
از حضور در شادیهای شما.
مرا در هلهلهها به یادآورید
در چشمهای پراشکتان ببینید
و در گرمای آغوشتان بیابید
من در روزهای پر فراغ شما
بی لحظهای درنگ رقم زدهام نامم را
و چشمم اشتباه ندیده است
در زیر هر درخت کوچک و بزرگ
یا ضیافت شبانه و روزانه
شهیدی را که نتوانستم ببوسم
گونهٴ گداختهاش را هنگام وداع.
من شادم!
شادتر از بذری که قرار بود
در زمستان دوریها بپوسد
اما روئید!
بالندهتر از شاخهای پر بار
سرنهاده بر ایوان مهربانی ها.
12مهر95.