پهلوان نوید مدال طلا را ربود، از: کاظم مصطفوی
پهلوان نوید مسابقه را برد. جهان جاودانگی را فتح کرد و زیباترین مدال افتخار را برگردن آویخت. او که کشتیگیری بینام و گمنام بود با پایداری خود در اندک مدتی به یکی از نامآورترین قهرمانان جهانی تبدیل شد. و بالاترین حمایتها را از سوی بزرگترین قهرمانان نامآور و نهادها و سازمانهای ورزشی کسب کرد. او پهلوانی را با زبان قیام و انقلاب فتح کرد. و تعریف جدیدی از پهلوانی و قهرمانی ارائه کرد. میدان نبرد او میدانی به وسعت وطنش بود. و با اژدهایی چنگ در چنگ شد که جهانی از عزت و شرف را چالش کشیده. داور این میدان بیشک تاریخ خواهد بود. و ما تماشاچیان این نبرد بوده و هستیم که به تعریف جدیدی از خود متعهدیم. در این نبرد تنسوز و جانگداز میتوانیم مثل کاتبان لاجوردی، با لبخندی یهودایی، امتیازهای اژدها را یک بر یک برشمریم و برای او کف و دف بزنیم و میتوانیم همپای پهلوان نوید بایستیم! یعنی که تعریف کنیم که: «انسان برای شکست به دنیا نیامده» و میتوانیم تعریف کنیم که جهان جاودانگی ما در آزادی تعریف میشود. بگذار کاتبان لاجوردیها به دینامیسم تخریب یک خلق و یک مبارزه بر ما و بر نوید، و بر همه که از منتظرانند، لبخند تمسخر زنند. اما ما ترجیح میدهیم در صف انتظار قضاوت نهایی داوری به نام تاریخ نمانیم. خود در همین لحظه و در یک «آن» به میانه میدان نبرد بپریم و با آموختهای از نوید سینه به سینه اژدها بالا بلند بایستیم و فریاد بزنیم: بجنگ تا بجنگیم! این تعریف ما از پهلوانی نسل خود خواهد بود.
نوید به صف خواهران و برادران خود که، پیش از او جاودانگی را در نبرد با هیولای آخوندی تعریف کرده بودند، پیوست. به آنان که خود برچارپایه های زیر پای خود لگد زدند و به آنان که با ویلچر به زیر طنابها برده شدند و به آنان که در مسابقه طنابکشی سردژخیم شقی طنابهای دار خود را که از دو سو، و به صورت افقی، کشیده می شدند دیدند و ایستادند و از پا نیفتادند، و به آنان که برای یک کلمه، و فقط یک کلمه، پر کشیدند و بر چند روز ذلتی که عمرش نام نهادهاند تف کردند. او به خواهرانش پیوست که مظلوم و بی دفاع در سلولهای تنگ شکنجه و هتک حرمت شدند و یا بر طنابها بوسه زنان لبخند زدند و کبوتر آزادی را به پرواز در آوردند.
در فردایی که دور نیست. در فردایی که آمدنش را نوید به ما نوید داد، بر سر در ورزشگاههای میهن نامی خواهد درخشید که زیبنده نام انسان شوریده بر هیولای آخوندی است. شاید ما باشیم و یا که نباشیم، اما پرواز کبوتران را در آسمان آن روز خواهیم دید. و خواهیم دید که نام نویدها بر پیشانی آسمان چگونه خواهد درخشید. و وای بر قاتلان، و وای، بر جلادان، و وای بر کاتبان شرور و افعیزادگانی که این نسل را منکر شدهاند. در مزامیر داود نبی خوانده ایم که شریران: «مانند کاهی هستند که باد آنها را پراکنده میسازد». بگذار توفان انقلاب بوزد تا ما پرونده های شریران و کاتبان نامردمی و حرام لقمگی را برگردنهایشان بیاویزم و برگرد شهر خواهیم بچرخانیم تا همه مادران داغدار، از عزیز رضایی گرفته تا مادر ستار و مادر نوید و حتی کودکان مصطفی صالحی، پهلوان دیگر قیام، نیز عاقبت آنها را بشناسند و برآنان لعنت کنند.
برای نوید آخرین شعر خسرو گلسرخی، گل سرخ شاعران ایران را، در آخرین روزهای زندگیاش زمزمه میکنم:
من یک ایرانیام
ای چشم مخملی من
شکوه آینده!
امروز این عشق ماست
عشق به مردم
بگذار درفش سرخ زیبایی تو را بستایم
من کور نیستم
باید تو را بستایم
میدانم
اما کجاست جای دیدن تو؟
وقتی هموطنانم را برده و خاک خوب تو را حراج میکنند
باید که خاک من از خون من بنا گردد
بنای آزادی بیمرگ و خون کی میسر شود؟
پیکار میکنم