وقتی از قول آقای اسماعیل نوری علا خواندم: « بعد از ۴۰سال ملت ایران ضرر کرده، شکنجهشده و… تازه بخواهد بیاید آقای خامنهای را بردارد خانم مریم رجوی را بگذارد سر جایش؟آنوقت باید به عقل این ملت شک کرد و گفت خلایق هر چه لایق» بیاغراق شوکه شدم. دوباره و سهباره خواندم و باز هم قانع نشدم. رفتم نوار صحبتهای آقای نوری علا را در گفتگو با شهرام همایون شنیدم و دریافتم متأسفانه درست خوانده و شنیدهام.
این تأسف بابت دیدی که ایشان نسبت به مجاهدین دارد، یا بهتازگی یافته است، نبود. بالاخره ایشان، هم مثل بقیه، آزادند تا هر برداشتی نسبت به مجاهدین داشته باشد و چهکاری بیهزینهتر و البته پردرآمدتر از فحشدادن به مجاهدین؟ تأسف من از بابت شک ایشان به عقل ملت و تعبیر «خلایق هر چه لایق» بود.
مگر قرار نبود سکولار دموکرات باشیم؟ این کجای دموکراسی است که اگر روزی برخلاف خواسته ما ملتی تصمیم گرفت «آقای خامنهای را بردارد و خانم مریم رجوی را بگذارد سر جایش» باید به عقل آن شک کرد و بعد هم اینچنین توهینآمیز و از دماغ فیل افتاده، که خلایق را هر چه لایق، بارش کرد؟ آیا نوری علا معنای حرفی را که زده است میداند؟ بعید میدانم. شعور کسی که دکترای سیاسیاش را از دانشگاه لندن گرفته و کرسی پرطمطراق سکولاریسم را در سکوی سیاست برای خود رزرو کرده است باید قاعدتاً بیش از اینها باشد. پس بهتر نیست بگوییم با داشتن چنین روشنفکران بیبو و بیخاصیتی جمیع حضرات را هر چه لایق؟
رفیقی دارم که رفیق گرمابه و گلستانم است. هر وقت دلم میگیرد به «سوپر آقا» سری میزنیم و قهوهای همدیگر را مهمان میکنیم و گپی میزنیم. او صریحتر و کجخلقتر از من است. این بار که دلم گرفته بود و رفتم دیدم قبل از من آمده و قهوه هم سفارش داده. تا من را دید پرسید تازه چی خواندهام؟ گفتم آق اسمال نوری علا قرار بود فقط درس سکولاریسم آنهم با چاشنی دموکراسی بدهد ولی یادش رفته و نگران است مبادا ملت ایران عقل خود را از دست بدهد و خامنهای را بردارد و خانم رجوی را جایش بگذارد!
رفیقم این بار برخلاف همیشه با طمأنینه نگاهی به من کرد و قهوهاش را سر کشید و گفت: تو مثلاینکه یادت رفته این بابا کی بوده و از کجا به اینجا رسیده است! بعد یکباره من را برداشت چهل پنجاه سال به عقب برد. به زمان شاه و فعالیتهای روشنفکری در همان ایام.
سفری به گذشته:
بالاخره شاهی بود و ساواکی و کشت و کشتاری. بهخصوص از سالهای ۵۰به بعد و تولد مجاهدین و فداییها در فلک سیاسی مملکت. در همان ایام هم علاوه بر جریان انقلابی، روشنفکرانی مثل خسرو گلسرخیها و سعید سلطانپورها و صمد بهرنگیهایی با ماهیهای سیاه کوچولویشان بالاخره دکتر ساعدیهایی را داشتیم با «آی با کلاه و با کلاه»ش و دکتر هزارخانیهایی داشتیم با نقدهایش و شاملو با شعرهایش. شاه میکشت و رحم هم نداشت. به مأموریتش عمل میکرد. میکشت و شکنجه میکرد. از حنیفنژاد گرفته تا مسعود احمدزاده و بعد بیژن جزنی و بقیه که صفی است از دلاوران و بهمعنای واقعی نخبگان بلاجانشین یک خلق بودند. رفیقم با نیشخند پرسید: در همان ایام و مهرومومها، آیا حتی یک برگه یا یک شعر از آقای نوری علا(با نام مستعار ا.ن.پیام) موجود است که اعتراضی، در همان حد بقیه، کرده باشد؟
دیدم الحق والانصاف که این تهمتها مطلقاً به ایشان نمیچسبد. در شرایطی که دهها روشنفکر و شاعر بهعنوان عصب حساس جامعه در برابر سرکوب ساواک میایستادند و حتی از بذل جان دریغ نمیکردند آقای نوری علا و نحله روشنفکریشان (ملقب به طرفه) در کجا بودند و چه میکردند؟ جماعت «طرفه»ای بودند بیبو و بیخاصیت. بهغیر از یکی دو استثنا بینشان، تا شاه بود میرفتند فیلم «مطرب» میساختند، یا برایش سفرنامه کامی و حامی مینوشتند و یا وقتی هم در رابطه با کانون نویسندگان دستگیر میشدند بدون خوردن یک چک علاوه بر آن چه را که میدانستند لو میدادند و در دادگاه خودشان ترور تیمسار فرسیو را تسلیت میگفتند. آقای نوری علا از همین شجره روشنفکری است. حتی از این عده هم بیشتر «پاک» بود. سرآمد و تئوریسین این جماعت بیدرد بود که حتی یک «تو» هم از ساواک نشنید.
رفیقم داشت میگفت و من به یاد میآوردم وقتی هم که آخوندها آمدند یکی از همین جماعت که خودش را ابومشغله هم مینامید، شد معلم و درسآموز قصهنویسی و ادبیات طلاب حوزه علمیه قم و همان شاعر تسلیتگویشان هم برای بیمه سلامتش در حکومت آخوندی شروع کرد به مجاهدین لگدزدن و در خاطرات خود یادش آمد که در سربازی با حنیفنژاد یک جا بوده است و ناگهان نکتهیی را کشف کرد که حتی بازجویان و راستترین آدمهای آخوندی هم تابهحال نگفتهاند. این بهاصطلاح روشنفکر بهمعنای واقعی بیپرنسیب برای گدایی دو روز زندگی بیدردسرتر از آخوندها درباره حنیفنژاد گفت «وقت امتحانش نرسیده بود. او به حکومت میرسید بدتر از تمام دژخیمان میشد…».
باورتان میشود؟
حنیفنژاد و بدتر از تمام دژخیمان؟
یکبار دیگر جمله را بخوانید! نه! چشمها درست دیدهاند. پس باید به فرموده سعدی استناد کرد که:
حیف باشد صفیر بلبل را
که زفیر خر ازدحام کند
گفتم: از این بیشتر خوشرقصی برای آخوندها میخواهید؟
رفیقم برایم گفت: تغییرات آقای نوری علا هم نه یک تغییر فردی که بروز اجباری ماهیت یک جریان است. همان قضیه گریز از خراجات شام و جورکش غول بیابان شدن. آقای نوری علا متعلق به آن جریان روشنفکری بیبو و بیمایهای است که ویژگی اصلیاش بنده تعادلقوا بودن است. کما اینکه نهتنها در زمان شاه که در زمان حاکمیت آخوندها هم با این همه کشتار جوانان و روشنفکران و قتلعامهای سیاه زندانیان و به راهانداختن سیاهچالها و بساط شکنجه و داغ و درفش یک نمونه اعتراض ایشان به این همه جنایت را نمییابیم. راستی وقتی آخوندها هشت سال جنگ خانمانسوز راه انداخته بودند، چه میکردند؟ وقتی صد صد جوانان و پیران را به جوخههای اعدام میسپرد کجا بودند؟
راهاندازی بساطها در حاکمیت دوزخی آخوندها:
حالا، در معرکه آخوندی، هوا ایشان را برداشته و فیلشان یاد هندوستان کرده است. هرکس بساطی راه انداخته و ایشان هم ویار سکولاریسم از نوع دموکراسیاش را دارد. زمانه عوض شده است. خیلی بیشتر از آنکه ما فکرش را میکنیم. در چهارراه مولوی تهران بازاری بود معروف به بازار سیداسماعیل. در آن از جان مرغ تا شیر شتر یافت میشد و به بهایی ارزانتر بهفروش میرسید. نهتنها لباس که ظروف استیل، شمعدان و لاله شیشهای، لیوان و تنگ بلور، استکان و نعلبکی، گلابپاش، دمپایی، پیچ و مهره، کتری، چراغ گردسوز، قفلهای قدیمی، بشقابهای پر از باتریهای ساعت کهنه، که حتی پیچگوشتیهای بدون دسته، انبر قندشکن، چوبلباسی، بانکه شیشهای، تیغ اره، تسمه و شناور کولر هم میفروختند.
اما در سالهای وبایی حاکمیت آخوندها همین بازار هم ورشکسته شده. یکی از اهالی همان بازار گفته است که دیگر «کهنه فروشی» هم نمیکنند. «آشغال فروشی» میکنند. بساطهای خنزرپنزر فروشی زیاد شده و انبوه معتادان در گوشه و کنار آن انواع جنسهای خود را بر روی زمین عرضه میکنند. در یک بساط زالو و حلزون میتوانید بیابید و در بساط دیگر دندان مصنوعی متعلق به مردهای بیکفنودفن و در بساط دیگر خمیردندان نیم مصرفشده برای مالیدن آن به وسائل فلزی برای براق کردنشان.
البته ما نوستالژی بازار سیداسماعیل را نداریم. اما وقتی به انواع بازارهای مکاره سیاسی در خارج کشور نگاه میکنیم نمیتوانیم مشابهتهای شکل و محتوایی آنها را نادیده بگیریم. آنیکی بازار سیداسماعیل بود با گذرهای مختلف و قدمتی چند ده ساله، باعرضه کنندگانی مطرود و معتاد و در یککلام «خنزرپنزر»ی و در نتیجه حتی قابل ترحم. اما بازارچه آق اسماعیل نوری علا بسیار بیریشهتر از آن است که در کنار بسیاری قارچهای سیاسی در چند سال اخیر در فضای سیاسی خارج کشور روئیده است. در این بساط آشغالفروشی انواع و اقسام اجناس مصرفشده، دور ریختنی و خنزرپنزرهای سیاسی دست هزارم یافت میشود. باز خدا پدر بازار سید اسماعیل اول را بیامرزد که زالو و حلزون میفروختند. در بازار اسماعیل دوم بساطیهای وزارت ملعونه اطلاعات به کار چرخانی امثال قربانعلی حسیننژادها و فرشید نصراللهیها و محمد کرمیها و حتی نوع پاپیون زده و پشمکی وزارتی مثل سعید بهبهانیها، کار را قبضه کردهاند و بهجای زالو و حلزون مار و افعی و کژدم عرضه میکنند و شگفتا که همه این جماعت بهمحض اینکه به مجاهدین میرسند دلدرد ضدآمریکاییشان عود میکند. طوری که بیننده با چشمانی وغزده به آنها نگاه میکند و متحیر میماند که چه شده است؟
اینجا مهستان است که فیلسوف پرگوی ورشکستهاش مدعی «سکولاریسم نو» آن بود؟ یا سپتیکی است که ورودیهایش را به خروجیهای وزارت اطلاعات باز کرده تا تفالههایش در اینجاو آنجا قی شوند؟ و اگر نه چنین است حضور و نفوذ امثال حسیننژاد و نصراللهی و کرمی در این معرکه چه موردی دارد؟ و آسید اسماعیل نوری علا بهرغم همه ادعاهای روشنفکریاش اینقدر فهم و شعور ندارد که این امر بدیهی را تشخیص بدهد؟ بریده مزدوری که رفته ده سال متمادی در ایران دورهدیده و خوش گذرانده بعد با مأموریت مشخص آمده به مجاهدینی که از زیر بمباران و انواع فروپاشیهای سخت و نرم آمریکایی (از قبیل تأسیس بریده خانه تیف) و موشکهای سردار سلیمانی! و آدمخوارانی مثل قیس الخزعلی در آمدهاند درس ضد آمریکایی بودن میدهند؟
برای اینکه تردیدی باقی نماند به یکی از عملکردهای این حضرات در مهستان نوری علا توجه کنید:
«چرا مجاهدین اینقدر اسمشان لااقل در ظاهر میگویند، (اشاره به مزدوران حاضر در جلسه) ما از دوستانمان شنیدیم که اینها حتی اون موقع که میگفتند ارتش آزادیبخش ۲۰۰نفر بیشتر نبودند»
بر اساس گفتههای دوستان حاضر در جلسه نوری علا، یعنی همان مزدوران پیشانیسفید مأموریت یافته، نوری علا نتیجهگیری میکند که:
«بنابراین در شاخه مذهبی که در مقابل سکولار میایستد ما آلترناتیوی داریم هم تشکیلات دارند هم نیرو دارند هم با آقای ترامپ….میزنند همه کاری میکنند، ولی سکولار نیستند. خودشان همقسم و آیه میخورند که ما سکولاریم ولی هر چه آدم نگاهشان میکند میبینید که آنیکی که چارقد سرش است آنیکی که سینه میزند آنیکی میگوید فضلالله المجاهدین علی القاعدین یعنی که ما از همه شما بالاتریم. خوب این چه نوع آلترناتیو سکولاری است ». (نوری علا ـ ۱۲دی۹۶)
متوجه برداشت نوری علا از سکولاریسم و بهویژه نوع دموکرات آن شدید؟
یا للعجب از این زمانه دون. راستی اگر در مهستان آقای نوری علا حافظهای وجود ندارد مگر ما حافظه تاریخی خودمان را از دستدادهایم؟ اما واقعیت این است که قضیه در اساس مقداری ریشهدارتر از این است که بهنظر میرسد.
بازار سید اسماعیل و آشغالفروشی مهستان
وقتیکه آخوندها آمدند بازارهای فروش انواع محصولات یخزده سیاسی هم راه افتاد. از زمین و زمان آدم انقلابی و فیلسوف و روشنفکر معترض روئید. چنین وضعیتی تا حد بسیار زیادی قابلفهم بود. بالاخره انقلاب شده است و دستگاه جهنمی ساواک و سرکوب شاه برچیده شده بود. بنابراین نفس چنین فورانی طبیعی بود. اما قضیه آنجا عیب پیدا میکرد که این وسط یکچیزی نادیده گرفته میشد. سطوت ساواک را چه کسانی درهم شکستند؟ و بعد از این انقلاب کجا قرار گرفتند؟
آیا دار و دسته اجامر حول خمینی بودند که شاه را از مملکت بیرون راندند؟
آیا باند خمینی و شخص خودش بود که «راه جهاد را گشودند» یا خون امثال حنیفنژادها و محسنها و بدیع زادگانها و احمدزادهها و جزنیها بود که از خو نشان سیلاب انقلاب جاری شد؟
بعضیها، یعنی در واقع خیلیها، به این نکته توجهی نکردند. زیرا که همین نکته ظریف خرج و هزینه داشت. بهتر بود به خمینی بچسبند و نقش تمثال ایشان را در ماه ببینند. این بود که امثال نوری علا، و فیلسوفان با ذکاوتی از همان دست، با تشخیص سمتوسوی وزیدن باد از خواب چند دهه جوانی خود بیدار میشوند و خوابنما میشوند که خمینی «پدیدهیی دلگرمکننده» است. ایشان در یکی دو ماه قبل از پیروزی انقلاب کشف کرده بودند که:
«امام خمینی پدیدهیی تازه و دلگرمکننده در تاریخ تشیع است. او رهبر سیاسی جنبش است، جنبشی که تعریفی جز برانداختن ظلم و تقلید کورکورانه و شکستن بتهای دیکتاتوری سیاسی و مذهبی ندارد. چه کسی امتحان کرده تا بداند آیا از همه علما به علم و دین واقفتر است یا نه؟ و چگونه این اعلمیت، در نتیجه، رهبری غیرانتخابی و تحمیلی، مردم را به تقلید از او کشانده است؟»
اما این دلگرمی آقای نوری علا دیری نمیپاید و سال بعد یعنی سال ۵۸به لندن عزیمت میکند. بعد هم در یک محاق چندین ساله به کمای سیاسی میرود. بهطوریکه در تمام سالیان کشت و کشتاری که خمینی راه انداخت و قتلعامهایی که در تاریخ بیسابقه بود از ایشان خبری نیست. تا اینکه بعد از ۳۰سال سفر و حضر یکباره کشف تاریخی ایشان با راهاندازی سکولاریسم نو و اعلام تز جدایی دین از دولت عرضه میشود. خوب است همینجا یادآوری کنیم که در ۲۱آبان۱۳۶۴، یعنی ۲۲سال قبل از ایشان طرح جامع جدایی دین از دولت توسط شورای ملی مقاومت به تصویب رسیده و منتشر شده بود. حالا، هم انصاف و هم اندکی شرف میخواهد تا کسی بیاید بافتههای آقای نوری علا را با این طرح جامع و روشن مقایسه کند. و از ایشان بپرسد که شما چه حرف نو و تازهیی عرضهای کردهای که حالا با گرد و خاک راهانداختن شعبده جدید به میدان شتافتهای؟ اما این پرسش مقداری ساده دلانه است. زیرا نهتنها این ذره از انصاف وجود ندارد تازه مدعی هم هستند این مجاهدین هستند که برای عقب نماندن از قافله میگویند سکولار هستند. بخوانیم:
«مجاهدین هم که یک سازمان مذهبی هستند و روابط درونیشان روابطی استبدادی هست آنها هم میگویند ما سکولار دمکراتیم برای اینکه از غافله عقب نیفتند.»
گذر ایام نشان میدهد که بروز ماهیت شاه اسماعیل دوم عالم فلسفه و هنر و سیاست هر چند با سکولاریسم نو شروع میشود اما هدف چیزهای دیگری است که آقای نوری علا یکییکی باید مقر بیاید.
نگاهی به روند یک بساط «آشغالفروش»
از قرار معلوم اول قرار نبود که بسوزند عاشقان. یعنی قرار بود یک روشنفکر و منتقد ورشکسته در دنیای ادبیات و هنر در قالب یک فیلسوف دراز نفس و بیخاصیت حاضر شوند و به ما جماعت بیحافظه درس سکولاریسم آنهم از نوع «نو» و «دموکرات»ش را بدهد. تلاشهای واقعاً خستگیناپذیری انجام شد و آقای نوری علا درسهای بسیار گرانبهایی را بهصورت سخنرانی و مقاله عرضه کردند که الحق و الانصاف سنگین بودند. اما این اشکال به ملتی برمیگردد که در سلامت عقلش باید شک کرد. این ملت ناقصالعقل قدرت تشخیص مزه حلواهای تنتنانی خیلیها را ندارد. همان دوست صریح و تلخ من این تلاشهای آقای نوری علا را دستوپا زدنهای بیثمر و یک نوع بادپیمایی خندهدار مینامید.
در این مهرومومها آقای نوری علا اصلاً ادعای دیگری غیر از سکولاریسم نداشتهاند. حتی پیغامو پسغامهای مستقیم و غیرمستقیم، پنهان و آشکار، هم به مجاهدین و شورای ملی مقاومت نشان دادهاند. اما اقتضای تاریخ است، یا چیزهای دیگری که جای طرحشان اینجا نیست، که هر چه جلو میآییم یکچیزهای دیگری از ایشان و زوج هنریشان، خانم شکوه میرزادگی، بارز میشود.
اول صلاح نیست که آقای نوری علا مستقیماً به صحنه بیایند. همانطور که عدهیی نوشتهاند ایشان از سلطنتطلبان نوع خجالتی آن هستند. بنابراین، با وجود تکذیب خانم میرزادگی، پرواضح است که مصلحت نیست اکتشافات نهانی و مشترک این خانواده خوشبخت یکدفعه علنی شود. ملت بیعقل سنکوپ میکند. اینجاست که این وظیفه دشوار ابتدا به خانم شکوه میرزادگی، محول میشود. شکوه خانم باید برای تست برخی حساسیتهای جماعت و جا انداختن چیزهای اصلی پنهان دیگر جلوداری کنند! و چه چیز بهتر از نوشتن درباره پرونده گذشته و لوث کردن تدریجی حرفها و ارزشها است؟ همه میدانیم که ایشان در جریان دادگاه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در زمان شاه یکی از متهمان بودند. همه همان ملت بیعقل مورداشاره آقای نوری علا شاهد بودند که در یک پروندهسازی ناجوانمردانه توسط ساواک مثلاً دادگاهی راه افتاد که در واقع یک نمایش تلویزیونی بود تا عدهیی درهمشکسته را بهغلط کردم گویی بکشاند. هر چند این نمایش با دلاوری و پاکبازی شاعر شهید خسرو گلسرخی و مبارز قهرمان کرامت دانشیان به یک دادگاه واقعی برای شاه و ساواک تبدیل شد، و آن دلاوران درخشیدند و تبدیل به قهرمانان جاودان ادبیات و مبارزه شدند. ا اما شکوه خانم و چند نفر دیگر ضمن همکاری تمامعیار با بازجویان در یک ندامت غلیظ از پیشگاه اعلیحضرت و شهبانو عذر تقصیر خواستند. خانم میرزادگی ستاره نحس اینسوی طیف بودند. ایشان سالهای بعد نوشتند: «از جنس درخت هستند و نه تبر»!
اما در واقع کار از حد یک عذرخواهی ساده تشریفاتی بسیار فراتر رفته بود. در واقع زیر پای گلسرخی و دانشیان خالی شد و آنها را در معرض یک انتخاب مرگ و زندگی قرار دادند و آن عزیزان هم که باشرف زندگی کرده بودند انتخاب کردند باشرف هم بمیرند و بدون اینکه در پروندهشان کوچکترین جرمی باشد پرچم افشاگری علیه شاه و ساواک را به قیمت جان برداشتند. اما خانم میرزادگی نهتنها در دادگاه و طی جریان پرونده خود نهایت همکاریهای لازم را با ساواک کرد که در سالیان بعد خودشان اذعان کردند با همیاری دکتر باهری، وزیر دربار شاه، شرفیاب همایونی شدند و العهدهالروای که شاهنشاه بامحبت همیشگی خودشان نسبت به این قبیل افراد گفتند که این خانم باید وزیر فرهنگ ما بشوند! حالا چرا نشد ما خبر نداریم. ولی در سند منتشره ویکیلیکس از قول ریچارد هلمز سفیر وقت آمریکا در ایران خواندهایم: «خانم فرهنگ مدعی شد که کاملاً با مقامات همکاری کرده بود و سعی شد همه مسئولیت را برعهده گلسرخی و سلیمی بگذارد که در زمان نطفه بستن توطئه در زندان بودند».
این وفاداری خانم میرزادگی به خاندان جلیل سلطنت بهقدری عمیق و واقعی بود که صراحتاً نوشتند:
«اما پوزش من در دادگاه واقعی بود. و در آنجا صادقانه گفتم که من حتی بال کبوتری را هم نمیتوانم بشکنم چه برسد که به کودکی صدمه بزنم. ساواک میدانست که راست میگویم» و ما ملتی که همیشه باید به عقلمان شک شود نفهمیدیم از کی اسم این بریدنها و ندامتها در دادگاههای علنی شده است «صادقانه»؟ از کی رفیق نیمهراه بودن و در بزنگاه تعیینکننده و تاریخی زیر پای همراهان و رفیقان را خالی کردن میشود «صداقت»! اما خانم میرزادگی و آقای نوری علا هر چه هم بخواهند بگویند ما معنای کلمات خود را میدانیم و همچنان سر حرف خود هستیم که اسم این کارها خیانت است و نه هیچچیز دیگر! خیانتی که طی سالیان بعد هم ادامه یافته است. آنجا که نوشتهاند:
«همین سه چهار سال پیش شاهزاده رضا پهلوی را تصادفاً در خانه دوستی که مهمان اش بودم دیدم. قبل از آنروز، او، مثل خیلی دیگر از فرهنگ دوستان، دورادور از فعالیتهای من و همراهانم در «بنیاد میراث پاسارگاد» حمایت کرده بود ولی هیچگاه ایشان را ندیده بودم. در آن دیدار او را، مثل نوشتهها و گفتههایش، بیکینه و بیتعصب و دموکرات منش دیدم، گونهاش را بوسیدم و به حرفهایش که بیشتر از خاطرات مدرسه و عشق به ایران بود گوش دادم. همیشه دلم خواسته که از شهبانو هم پوزشی همینگونه بخواهم، اما پیش نیامده است».
ما ملت بیعقل بالاخره نفهمیدیم که در این معرکه چه کسی چه کسی را کشت؟ چه کسی چه کسی را شکنجه کرد؟ چه کسی چه کسی را اعدام کرد؟ و بالاخره کی باید از کی عذر بخواهد؟ بههرحال حرف در این مورد بسیار است. غرض ما هم پرداختن به خانم میرزادگی نیست. تا آنجا که به بحث ما مربوط میشود میخواهیم نشان دهیم هیچچیز در این دنیای بهظاهر بیصاحب، بیحسابو کتاب نیست. وقتی آقای نوری علا تیغ برکف اعتقاد پیدا میکند که مجاهدین ملعبه دست آمریکا هستند «و هر وقت هم کار کردشان به اتمام برسد کارشان تمام میشود» یاوهای نیست که همینطوری از روی بخار معده زدهشده است سابقه جریان انفعال در زمان شاه و بعد دل بستن به خمینی، که « تازه و دلگرمکننده در تاریخ تشیع» هم بوده است مربوط میشود. برای روشنتر شدن گلاب زدنهای آقای نوری علا چند نمونه دیگر را مرور میکنیم
برخی اظهارات و پیشبینیهای نوری علا
همانطور که اشاره کردیم نوری علا یکباره و ناگهانی به این نتیجه نرسیده است که «شناختهشدهترین و شاید محبوبترین شخصیت ایرانی اپوزیسیون… رضا پهلوی است». قضیه از همان دلگرم شدن به خمینی آغاز میشود. با سکوت سالیان سال در برابر جنایتهای آخوندها ادامه مییابد و بعد از عذر تقصیر مجدد خواستن«حاجخانم» از رضا پهلوی برای دادگاه گلسرخی و دانشیان (دنیا را میبینید؟ واقعاً آدم شرمش میآید از این دونی زمانه) یواشیواش کمربند مشکی در رشته سکولاریسم میگیرند و بعد قضایا با شتاب بیشتری ادامه مییابد. یکباره ما با کشف حجاب آقای نوری علا مواجه میشویم که: آلترناتیو رژیم آخوندی مشکلی با «رهبر نمادین» «چه پادشاه و چه رئیسجمهور» ندارد. البته این دست رو کردن، و یا شدن، چندان هم بیچپ و راست نیست. شما هم تعجب نکنید که آقای نوری علا با جمهوریت مشکلی ندارد. بالاخره ایشان اینقدر سیاست آموخته هستند و خوب میدانند که هوادار بیدنده و ترمز رضا پهلوی شدن آدم را در جا در صحنه سیاسی جزغاله میکند. بنابراین باید تصریح کند: «من نه سخنگوی رضا پهلویام و نه مدافع آن دسته از اعمال غیرقانونی رژیم پهلویها در طول پنجاه سال سلطنتشان». اما رندانه اضافه میکند که «اما آشکارا اعلام میکنم که یک موی گندیده دو شاه پهلوی و امروز هم شاهزاده رضا پهلوی را با اشخاص نفاقافکن [خجالت کشیده بگوید منافقین!] و هواخواه حکومت اسلامی…. عوض نمیکنم». و در جای دیگر میفرمایشاند که:
«ما دودسته آدم داریم! یک عده سلطنتطلب هستند. سلطنت از سلطه و استیلا و سرکوب میآید. اما پادشاهی پارلمانی یعنی اینکه ما یک رئیس نمادین برای مملکتمان داریم که منافع عمومی مملکت و نمادین مملکت را اداره میکند و تسلیم پارلمان است.»
ملاحظه میکنید که نوری علا به یک کشف عجیبو غریب تاریخی و حتی فلسفی میرسد. او شاه را رهبر نمادین میداند که «حاکم کشور نیست بلکه محکوم است»! بعد از این کشف وظیفه تاریخی تکتک ماست که ذرهبین به دست به اعماق تاریخ برویم و محض نمونه یک چنین شاه محکومی را پیدا کنیم. زیرا تا آنجا که ما در تواریخ خواندهایم شاهان معلومالحال در ایران جز کشتار و قتل و غارت و مناره درست کردن از چشموچار مردم و کارهای اینچنینی کار دیگری نداشتهاند.
شاه که نکشد و اعدام نکند و غارت نکند شاه نیست اسم مستعار شلغم است که یک نوعش را جلو گاو و گوسالهها میریزند و نوع اعلا و پختهاش به سفارش اطبا برای رفع گریپ و سرماخوردگی به درد میخورد. بههرحال با چنین توجیهی است که حزب ایشان «بهعنوان یک عضو حزب جمهوریخواه موفق شده است که با حزب مشروطه ایران لیبرال دموکرات که پادشاهی خواه پارلمانی ست» به توافق برسند!
اما هرگز نباید فکر کرد که با این «توافق» کار آلترناتیو سازی نوری علا تمام است. خیر! باید تکلیف برخی چیزهای دیگر هم روشن شود. مثلاً باید پذیرفت که بین «رهبر نمادین» با «مردمی که در ایران مشغول مبارزه هستند یک درهیی وجود دارد که این دره را فقط تشکیلات ایجاد میکند» و بعد: «الآن میدانیم که شناختهشدهترین و شاید محبوبترین شخصیت ایرانی اپوزیسیون… رضا پهلوی است. ولی ایشان تا به امروز بعد از تجربه بدی که در شورای ملی داشتند، دیگر تشکیلات دادن را گذاشتند کنار، تبدیل شدند به یک آدمی که میگویند شما بروید تشکیلات را بدهید هر وقت تشکیلاتتان را دادید، مردم ایران شما را تأیید کردند من هم شما را تأیید میکنم» مورد دیگر که اتفاقاً شازده رضا هم بسیار رویش حساب پسانداز باز کرده است تعیینتکلیف نیروهای نظامی است.
نوری علا هم مانند شازده رضا که با پاسداران و نیروهای نظامی آخوندها عقد اخوت بسته و ارتباط دارد معتقد است:
«باید یک فکری برای نیروهای نظامی اعم از سپاه و ارتش کرد چرا که زور دست آنهاست و یا باید آنها را شکست داد یا با خود همراه کرد»
تعارف را کنار بگذاریم. سردار سلیمانیها و مدحیها هم در آلترناتیو دستساز ایشان باید ورود داشته باشند. اما رسواتر از همه همسنگر شدن با بریدگان و خائنانی است که مهر وزارت اطلاعات را برپیشانی دارند. یعنی امثال حسین نژاد و محمد کرمی و… در مهستان شما چهکاره هستند؟ اگر کسی فکر میکند این هم جوالی با مأموران افشا شده وزارت اطلاعات جز به خواست و فرموده وزارت بدنام متصور است بهراستی به عقل اوست که باید شک کرد و گفت خلایق هر چه لایق!
خوب حالا بعد از این همه رنج و محنت و عذاب و تحمل سختی وقت ساختن آلترناتیو است. فرمودهاند:
«من امیدوارم که آلترناتیو قابل قبولی تا آن موقع باشد که مجبور نشوند بروند به استقبال یک نیرویی مثل مجاهدین» و لب قضیه و دمخروسی که از زیر قبای ملا آشکارا بیرون زده در همینجاست. تمام جاروجنجال سکولاریسم و حزب راهانداختن و وحدت با اینوآن و واکس زدن پوتین پاسداران برای همین نکته باریکترازمو است و اگر یک نفر بپرسد در آش هفتجوش شما که هم نیروهای نظامی رژیم جا دارند و هم اصلاحطلبان حکومتی و هم سلطنتطلبها در هم میلولند مجاهدین با همه سوابق مبارزاتیشان و با همه وزن سیاسیشان کجا قرار میگیرند؟ آقای فیلسوف باد در گلو میاندازند که:
«فعلاً باد دارند میکنند توی آستین مجاهدین که شما مثلاً آلترناتیو میتوانید باشید…» یا «من البته در اینکه آنها را آلترناتیو بخوانیم شک دارم برای اینکه آلترناتیو باید در جمیع جهات ضدحکومت اسلامی باشه آلترناتیو مجاهدین میخواهد یک حکومت اسلامی دیگری را بهجای این حکومت بگذارد. بنابراین بهنظر من ممکن است که یک جانشین یا بدیل محسوب بشود اما آلترناتیو نمیتواند باشد»
معنای «جمیع جهات ضدحکومت اسلامی» را متوجه شدید؟
منظور ایشان همان پاسداران و نیروهای سرکوبگر، یا اصلاحطلبان حکومتی که خود یک پا سرکوبگر و امنیتی بودهاند و یا سطلنت طلبهای مطرود و منفور و مزدوران پیشانیسفید وزارتی است. بر سر در این بازار مکاره هفتجوش باید نوشت نترسید! اینجا باغوحش نیست بازار «بنجل فروشی» آق اسماعیل نوری علا است. اما باز هم این حرفها و کارها علتالعلل قضایا نیست. حرف اصلی را مأموران وزارتی به آقای هاشم خواستار زدهاند. آنجا که تصریح کردهاند مرز سرخ وزارت اطلاعات حتی بدگویی به خامنهای هم نیست. سلطنتطلبها و شخص رضا پهلوی هم نیست. مرز سرخ اصلی مجاهدین است که باید در بوقهای خود بدمیم آلترناتیوی برای رژیم آخوندی وجود ندارد! به زبان لری یعنی ای ملت بیعقل زیاد دستوپا نزنید. با فقر و فساد و فحشای آخوندی بسازید و دم برنیاورید. زیرا که اگر آنها بروند یکی بدتر از آنها میآید. بعد همان میشود که در ابتدا آقای نوری علا فرمودند: خلایق را هر چه لایق! به این اظهار فضل نوری علا توجه کنید. آیا صریحتر از این بگوید:
«خواستار براندازی، انحلال و فروپاشی رژیم هستیم(احسنت!). اما (شروع دبه کردن!) فکرمی کنم که اگر این کار بخواهد به دست آمریکائیها انجام شود برای مملکت ما هیچ فایدهای نخواهد داشت(عجب کشف عجیبی!). مهم این است که ملت ایران بخواهند رژیم را عوض بکنند و در حال حاضر هم ملت ایران دست به چنین کاری نمیزنند(عجب! پس یکچیزهای دیگری هم مطرح است) برای اینکه نمیداند بعدش چی میشود»
تمام حرف در همین نکته باریکترازمو است. و باید به فیلسوف کاشف سکولاریسم آفرین گفت که ما را از ابهام درآوردهاند. بهخصوص آنجا که دیگر سنگتمام میگذارند و علناً میفرمایند:
«هر دو اینها (منظورشان سلطنتطلبها و مجاهدین است) امتحانات خودشان را پس دادهاند. یعنی اینکه ما که دستگاه آمارگیری نداریم که ببینم مثلاً طرفداران آقای پهلوی یا مجاهدین در ایران چند نفر هستند» (اسماعیل نوری علا ـ ایران گلوبال ۱۲مرداد۹۶)
ما ضمن اینکه رندی نهفته در این قیاس معالفارق را درک میکنیم اما کاملاً قبول داریم که نهتنها ما و سلطنتطلبها که همچنین همه افراد و گروههای دیگر هم در سالهای حکومت آخوندها امتحان خود را دادهاند. ما که از فرو رفتن حرفمان در گوش آقای نوری علا بسیار ناامید هستیم. اما یک نفر پیدا شود به ایشان بگوید آقایان عزیز گوشتان را باز کنید و چشمتان را بگشایید. شما خواب تشریف داشتهاید و مجاهدین با تشکیل شورای ملی مقاومت، آلترناتیوی را شکل دادهاند که دیرپاترین آلترناتیو تاریخ معاصر است. به طرحها و برنامههایشان نگاه کنید. به اقبال و اعتبار سیاسی جهانی آنها نگاه کنید! به پایگاه روزبهروز در حال گسترش مردمی آنها نگاه کنید! به شعارهایشان که هر روز بیشتر و بیشتر در اعتراضات مردمی گر میگیرد گوش بدهید. مار نویسی و مار خوانی شیادان لو رفته سیاسی را کنار بگذارید. چیزهایی که به مجاهدین نمیچسبد را علم نکنید که بیشتر و بیشتر آبروی خودتان را میبرید. مجاهدین با صراحت و نه یکبار که هزار و یکبار اعلام کردهاند مسلمان هستند. اعتقادات خاص خودشان را دارند و مراسم و مناسک ویژه خودشان را اجرا میکنند که به هیچکس دیگر مربوط نیست. مهم برای مجاهدین این است که اعتقادات خود را به دیگران تحمیل نکنند. بنابراین نشان دادن فیلم مراسم عزاداری مجاهدین از عاشورای حسینی و رندانه و ریاکارانه مقایسه کردنش با صحنههای روضهخوانی احمدینژاد و روحانی یک مار نویسی شیادانه است. دست گذاشتن روی روسری زنان مجاهد خلق برخلاف تمام ادعاهای سکولاری خودتان است. مگر عقیده و پوشش آزاد نیست؟ به شما چه مربوط که زنان مجاهد خلق روسری دارند. مردم ما در تاریخ خودشان هم کشف حجاب نوع رضاخانی را تجربه کردهاند و هم یا روسری یا تو سری خمینی را. بنابراین بهجای عذرخواهی از قاتلان مردم و روشنفکران ایران و توهین وقیحانه به عقل ملت بیایید و بپذیرید که زمانه از شما سبقتگرفته است. بنابراین باور کنید که گفتن: «ممکن است در شکل اجرایی و فرم باهم تفاوت داشته باشند. مثلاً در یکی مغشوش و آشفته باشد در دیگری خیلی مرتب و منظم باشد» بیشتر و بیشتر خراب کردن خودتان است. مشتتان باز خواهد شد و مردم آشکارا میبینند که با رجالههای بیعملی مواجهاند که دست بر قضا هم طبعی بسیار لطیف دارند! یعنی حق دارند به مقدسترین اعتقادات مجاهدین هر چه که از دهانشان درآمد بگویند ولی این مجاهدین و هوادارا نشان هستند که حق ندارند دم برآورند و دفاعی از خود بکنند.
به همین مورد که اشاره شد توجه کنید. آشغالفروش مهستانی ما کلیپ عزاداری مجاهدین در عاشورای حسینی را پخش میکند و بعد با وقاحت تمام مدعی میشود مجاهدین هم از سنخ احمدینژادها و روحانیها هستند. بهنظر شما در برابر این همه دریدگی چه باید کرد؟
پاسخی که داده میشود چه باشد تا به تریش قبای این آقایان برنخورد. در پاسخ آمده است که در مهستان را برای جاسوسها و خائنان مزدور باز کردهاید. اشتباه است؟ دروغ است؟ فریب است؟ چگونه است که شما حقدارید هر چه «فرستاده» از جانب وزارت را بهعنوان عضو مؤسس بپذیرید و کسی حق ندارد از شما سؤال کند که آقا شما مهستان راهانداختهاید یا بنگاه شادمانی؟ اما آقای نوری علا مینویسد:
«سایت موسوم به افشاگری متعلق به سازمان مجاهدین در یک مطلب مفصل با عکس و تفصیلات مدعی شده که مهستان ما یک در گشودهای بهطرف وزارت اطلاعات دارد یا شعبهای وزارت اطلاعات حکومت اسلامی است و مأموران این وزارتخانه هم در میان اعضای ما جاسازی شدهاند. بهاین ترتیب ما و اعضایمان که اغلبشان در این اتاق همین الآن حضور دارند همگی متهم هستیم از جانب سازمان مجاهدین به همکاری با وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران»
در ادامه فرمایشات ایشان به یک شانس تاریخی مجاهدین اشاره میشود. این شانس عبارت است از: «این را هم بگویم که ما در تمام این سالها هرگز اقدامی در راستای افشای سازمان مجاهدین نکردهایم و اگر چه با آن اختلاف داریم و آن را گاهی خطرناکتر از خود حکومت اسلامی میدانیم اما همواره از رویارویی با این سازمان که بهنظر ما میتواند موجب خشنودی حکومت اسلامی باشد خودداری کردهایم».
حالا یک نفر پیدا شود و از جناب ایشان بپرسد که مثلاً اگر میخواستی افشاگری کنی چه میگفتی؟ این ما نیستیم و نبودهایم که در پاسخ حرف نازکتر از گل امثال شما مارک «مأمور اطلاعات» زدهایم. پاسخ مجاهدین به شما همیشه سکوت بوده است. در تمام تاریخچه مجاهدین یک مورد نشان بدهید که آنها آغازگر این قبیل دعواهای حیدر نعمتی بوده باشند. اما بنگرید که شما با چه کینه ناجوانمردانهای مجاهدین را متهم به «بده بستانهای پنهان برای تجزیه ایران» میکنید؟ شب دراز است و قلندر بیدار. اگر مرد میدان مبارزه با آخوندها باشید، که بعید میدانم و در ناصیه شما مطلقاً چنین چیزی را نمیبینم، خواهیم دید که چه کسانی ایران فروش هستند و چه کسانی برای تمامیت ایران جان داده و خواهند داد.
قیام و شعلههای پاککننده آن
از هر چه بگذریم سخن عشق خوشتر است. ارزیابی این بلبشو، و همه بلبشوهای دیگر، را باید از جایی شروع کرد که گرهی از کار فروبسته مردم باز کند. یعنی از قیام مردم معترض و بهجان آمده، از استیصال ولیفقیه درمانده و شاخ شکسته و از اوجگیری مقاومت و کانونهای شورشی. شتاب جریان قیام و تظاهرات مردمی و رشد کانونهای شورشی، که نقش هر چه بیشتر مجاهدین را در روند جریانهای پررنگ میکند، بسیاری را به وحشت انداخته است. اکنون دیگر این تنها خامنهای نیست که با «جسمی علیل» و روحی لرزان و ترسان باخت محتوم خود در رویارویی با مقاومت را جار میزند و این تنها وزارت ملعونه اطلاعات، با همه اتاق فکرها و لابیها و تئوریسینهایش، نیست که به دستوپا افتادهاند و یاوهسرایی میکنند.
همه اینها را رویهم بریزیم میتوانیم یک عبارت سرجمع برایشان پیدا کنیم. سوت مرد ترسیده در تاریکی! اما این سوت اگر از طرف پیشانیسفیدهای رژیمی باشد کفایت نمیکند. باید از ورشکستگان به تقصیر و بازندگان سیاسی و حتی کسانی که طی سالیان از پولهای طیبوطاهر رژیم ارتزاق کردهاند لشگری، ولو شلخته و بییال و دم و اشکم به راهانداخت.
اینکه میگوییم شلخته و بییال و دم و اشکم نه یک ادعا باشد. خود نوری علا از یکی از نمونههایش پردهبرداری کرده است: «…من میخواهم منبعد حضور و غیاب کنم. ما اسم میدهیم بعد میگویند که ما نمیآیم.
آقای شاهین فاطمی کجاست؟ میگویند مریض است.
آقای شهریار آهی کجاست؟ میگویند رفته چین.
آقای رضا تقیزاده کجاست؟ هواپیما گیرش نیامده.
آقای مصطفی آزمایش چی شد؟ نمیدانیم.
خانم نازیلا گلستان و رضا پیرهادی چی شدند؟ از بین جمعیت: رفتند گل بچینند.
(نوری علا ـ ۱۲دی۹۶)
حالا شما قضاوت کنید که با چنین لشگر و مهستانی، به اینیکی ادعای نوری علا باید گریست یا خندید؟ ایشان در سخنرانی خودشان فرمایش کردهاند:
«من فکر میکنم بیشترین مخالفان حکومت اسلامی را همین سکولار دموکراتها تشکیل میدهند، در صورتیکه متفرقترین هم هستند. سلطنتطلبان باهم ارتباط دارند و تشکیلاتی دارند، و یا مجاهدین هم همینطور که میخواهند حکومت اسلامی دموکراتیک را در ایران برقرار بکنند. همه اینها یک تشکیلاتی دارند ولی سکولار دموکراتها هیچ تشکیلاتی از خودشان ندارند (۱۵مهر۹۶)
و در جای دیگر تصریح میکند: «ما که نمیتوانیم آلتوناتیو را از آلمان بخریم و یا از کره مریخ بیاوریم» در این حرف نوری علا واقعیتی نهفته است که باید به آن توجه کرد. کار ساختن آلترناتیو کار سادهای نیست. از آلمان یا کره مریخ هم نمیشود واردش کرد و درست به همین دلیل لشگر شلخته و شلمشوربایی به نام مهستان هم از همان اول محکومبه شکست است. آن تشکیلاتی که بتواند سرنگون کند و آخوندها را از اریکه قدرت پایین بکشد خوندل میخواهد و رنج فراوان و تحمل سختیهای بسیار. با حرف و ادعا که نمیشود تشکیلات اداره کرد. آنهم تشکیلاتی که بتواند بهدور از خالیبندیها و پز و قمپزهای روشنفکری مشکلی به نام سرنگونی را حل کند. و به همین دلیل است که اولین نفری که پا پس میکشد همین خود نوری علا است. واقعیت دشواری مبارزه باعث میشود که نوری علا در جا با یک فقره عقبنشینی در پاسخ به دوست پشمگیاش، سعید بهبهانی، که میپرسد: دوستی سؤال کرده چرا جمهوری اسلامی سرپا است؟ پاسخ میدهد: ما کی تعهد کردیم که جمهوری اسلامی را با کنگرههایمان بیاندازیم! و بعد هم هیچ ابایی ندارد که اعتراف کند: «ما آلتوناتیو نیستیم، ما خواستار و دوستدار کوشنده در راه ایجاد آلتوناتیو هستیم»
اما در بازار سیداسماعیل دوم کی به کی است؟ در ناهار بازار آلترناتیو سازی وزارت ملعونه حرفها هم مثل آدمها بهصورت لحظهای، و نه ساعتی، رنگ عوض میکنند. همین آقایی که میگوید آلترناتیو نیستند و تعهد سرنگونی هم نداده و مانده است که آلترناتیو از آلمان بخرد یا از کره مریخ بیاورد هیچ خجالت نمیکشد که مدعی شود: من فکر میکنم بیشترین مخالفان حکومت اسلامی را همین سکولار دموکراتها تشکیل میدهند، در صورتیکه متفرقهترین هم هستند و سلطنتطلبان باهم ارتباط دارند و تشکیلاتی دارند و یا مجاهدین هم همینطورکه میخواهند حکومت اسلامی دموکراتیک را در ایران برقرار بکنند. همه اینها یک تشکیلاتی دارند ولی سکولار دموکراتها هیچ تشکیلاتی از خودشان ندارند »(نوری علاء و سعید بهبهانی آبان۹۶) و مضحکتر اینکه برای پذیرش مجاهدین و شورا شرط بگذارد که: «اگر آنها بیایند طرف ما اثبات میکنند که حکومت اسلامی نمیخواهند ثابت میکنند سکولار هستند ثابت میکنند دموکرات هستند، ثابت میکنند قصد سلطه بر جامعه را ندارند. نمیخواهند یک دیکتاتوری جدید را ایجاد کنند. آغوش همه بر روی آنها باز است».
از این شوخیهای بیمزه بگذریم و به نکته جدی دیگری بپردازیم. وظیفه این لشگر شلخته و بیهویت این است که همان حرفهای خامنهای را رله کرد. شاید که با رزنانس این اصوات در هم و برهم و در بلبشوهای اولیه قیام ارکستر شکسته بستهای راهاندازی شود تا قاری بزنند و قوری بکنند. و چه دیواری کوتاهتر از دیوار مجاهدین. بیخرج و هزینه و البته پردرآمد هر چه میخواهند میگویند و میلایند، کما اینکه گفته و لاییدهاند. کنتر حضرات در فحاشی و تهمت به مجاهدین اصلاً شماره نمیاندازد. این است که یکدفعه پولی زادههایی که کارشان همواره کارچاقکنی برای سردار مدحیهایشان بوده و روشنفکران اخته و بیخاصیتی که چیزی بهجز اهن و تلپ در کارنامه سیاسی خود ندارند به میدان میآیند. مسخرهتر اینکه توابان تشنه به خون دوپولی هم که تمام دروغپردازیشان علیه مقاومت یکی بعد از دیگری وارفته و رو شده مدعی دادخواهی خون شهیدان میشوند. بوقهای استعماری شناختهشده نیز هم خط میدهند، هم بازتاب میکنند و هم چوب زیر بغل حضرات هستند. نمایش مضحک این جماعت بیشتر به بنگاههای شادمانی خیابان سیروس و «تیارت» های لالهزاری شبیه است تا یک نمایش قابلاعتنای سیاسی. هر کدامشان، روزانه، از روی دست هم انشایی در ذم مجاهدین و رهبری آن سرهم میکنند و آخرسر که نگاه کنی انگشت وزارت ملعونه را در پس و پشت همه آنها خواهی یافت. این است که در مدعاهای حضرات با فوران اتهام و حتی چاقوکشیهای قلمی و فحشهای چالهمیدانی اراذلو اوباش مواجه میشویم.
شناخت و عبور از این نوع چاهکهای عفونی و اشراف نسبت به سوابق و عملکرد آنها، نه به اعتبار وزن و قدر سیاسیشان که به میزان گندیدگی حرفها و ادعاهایشان، برای نسل قیام و شورش ضروریست.