ما خلیفه می خواهیم دست ببرد، حد بزند و رجم کند - ’خمینی’
مبارزه علیه شکنجه و شکنجهگر، نبردی بیزمان
از ضرورت مبارزه با شکنجه و سیستم شکنجه در زمان حاکمیت شکنجهگران سخن بسیار گفته شده است. اما اگر به راستی، و عمیقا خواستار نفی شکنجه، در همه ابعاد و با همه اشکال آن، هستیم باید ایمان داشته باشیم مبارزهمان مبارزهیی بسیار دشوار است که زمان نمیشناسد.
ما امروز، که قربانی هستیم، و فردا، اگر که حاکم باشیم، علیه شکنجه تحت هر اسم و عنوان، و با هربهانه و دلیل، بوده و هستیم و خواهیم بود. شکنجه را جنایتی علیه بشریت میدانیم و برای نفی همیشگی آن مبارزه خواهیم کرد. اما فراموش نکردهایم که هرچند در بسیاری از کشورها جرمهایی همچون قتلعام و شکنجه به عنوان جنایتی علیه بشریت، که شامل مرور زمان هم نمیشوند، به ثبت رسیده است؛ و هرچند سیستم قضایی بسیاری کشورها، مانند فرانسه، به صلاحیت دادگاه هایشان برای رسیدگی به این جنایت رأی دادهاند؛ با وجود این غول شکنجه، چه در بیرون بطری حاکمیت و چه در خارج آن هم چنان زنده است و در هرفرصتی خود را به ما تحمیل می کند.
بنابراین برای نفی همیشگی شکنجه بالاجبار باید بپذیریم که برای مبارزه خود نمیتوانیم زمان قائل شویم و بگوییم که ما علیه شکنجه توسط آخوندها هستیم. و یا حتی علیه سیستم شکنجه هستیم. به عبارت روشنتر مقوله شکنجه چیزی نیست که با صرف تغییر یک حاکمیت حل شود.
زیرا بسیار روشن است که در هر تغییر حاکمیت یا با جانشینی مترقی و مردمی و انقلابی روبهرو هستیم یا حاکمیتی ارتجاعی و ضدمردمی. در صورت اول حاکمیت جدید، باید به صورت ریشهیی و در دراز مدت به نبردی بیامان با عوامل فرهنگی و ایدئولوژیک سیستم شکنجه دست بزند. والا مساله حل نخواهد شد کما این که تا کنون نشده است. و در صورت دوم حاکمیت جدید اگر، مانند آخوندها، حاکمیتی ارتجاعی و ضدمردمی باشد، بیتردید، سیستم شکنجه بسا بدتر و شدیدتر و ضدانسانیتر احیا خواهد شد. کما این که در حاکمیت آخوندی همین فاجعه رخ داد. ما به خوبی میدانیم که برخی از همین شکنجهگران امروز ما، در دیروز حاکمیت ساواک، خود از قربانیان شکنجه بودهاند. اما، به دلیل عینک ایدئولوژیک خود وقتی به قدرت رسیدند به خود حق دادند صدبار سیاهتر از شکنجهگران ساواک با فرزندان این خاک رفتار کنند.
نفی همیشگی سیستم شکنجه دقیقا راه به محتوای ارزش های اعتقادی هر فرد یا جریان میبرد. شکنجه، همانگونه که در رژیم آخوندی دیدهایم، یک جبر تحمیلی به دولت ها و حکومت ها و شکنجهگران نیست. یک خصلت ذاتی برآمده از نهانیترین لایههای اعتقاد به انسان است. یک نوع نگاه به تاریخ و جامعه و انسان است. کسی که به خود اجازه میدهد، تحت هر نامی، دست به شکنجه انسان دیگری بزند عینکی به چشم دارد و انسان را طوری میبیند که مطلقا با نحوه نگرش یک قربانی شکنجهشده قابل مقایسه نیست. هرچند که، شکنجهگر و شکنجهشده به ظاهر حتی یک دین و آئین داشته باشند. از این رو مبارزه با شکنجه در لایه ژرف خود نبردی است ایدئولوژیک. و نبردهای ارزشی، با حاکمیت و قدرت شکل عوض میکنند اما محدود به زمانی خاص نبوده ومنتفی نمیشوند. هم از این رو نبرد تا نفی کامل مقوله شکنجه و جایگزینی آن با ارزش پایدار دیگری استمرار دارند.
درنگ در این قبیل مسائل ما را به سؤالات دیگری میرساند. برای نفی شکنجه به طور عملی چه باید بکنیم؟ شکنجهگران را باید چه کرد؟ انگیزه اصلی ما از پیگیری مساله شکنجه چیست؟ و به راستی ما که قربانیان شکنجه هستیم با چه تضمین و انگیزهیی میتوانیم از بروز یک فاجعه بزرگتر جلوگیری کنیم؟ و آیا فاجعهیی بزرگتر از این سراغ دارید که قربانیان معصوم بر اریکه قربانیان ظالم تکیه زنند؟
امثال این سؤالات، وسواس های ذهنی هر روشنفکر آگاه، صادق و مسئولی است که نمیخواهد سوار بر توسن جهل براند و یا در تاریکی گام بردارد.
به نظر میرسد بهتر است برای پاسخ به این قبیل سؤالات ببینیم دیگرانی که هریک به نحوی خود درگیر این مقوله بوده اند چگونه عمل کردهاند.
امروزه هیچ کشور قربانی شکنجه و یا نهاد حقوق بشری، و یا حتی مقامات رسمی و دولتی نیست که به خود اجازه دهد از مجازات شکنجهگران و تعقیب و محاکمه آمران و عاملان شکنجه ذرهیی کوتاه بیاید. جا دارد از خود بپرسیم در این نکته چه سودی برای هدف ما، یعنینفی همیشگی سیستم شکنجه، نهفته است؟ مثلا ما چه سودی داریم که بعد از 60سال تأخیر دنبال اسناد جنایت هولوکاست باشیم؟ آیا این فریبی نیست برای منحرف کردن ذهنهایی که هم اکنون درگیر شکنجههای بسا بدتر و سیاهتر در گوشه و کنار جهان هستند؟ به خبر زیر توجه کنیم: بزرگترین آرشیو اسناد و اطلاعات دوران هولوکاست (کشتار یهودیان توسط نازیها در جنگ جهانی دوم) از روز چهارشنبه ۲۸ نوامبر دردسترس استفاده عمومی قرار گرفت. بعد از گذشت بیش از ۶۰سال این اولین بار است در جهان که این آرشیو با مدیریت موسسه بینالمللی ردیابی و جستجو در اختیار پژوهشگرانی از سراسر دنیا قرار میگیرد. (رادیو فردا: جمعه ۹آذر۱۳۸۶ - 30 نوامبر 2007) آیا هولوکاست یک جنایت گذشته نیست که کنکاش در آن بیشتر ما را از شکنجه از دنیای معاصر و مسائل مبرم خودمان غافل میکند؟
این پرسش به صورت واقعی مطرح است. زیرا ممکن است برخی چنین سوءاستفادههایی را در نظر داشته باشند. اما پاسخ واقعی در جای دیگری است.
هورست هرمان نویسنده و محقق آلمان کتابی منتشر کرده است به نام دائرهالمعارف شکنجه. او بدترین دشمن شکنجهگران را آگاهی افکار عمومی میداند و میگوید: دلیلی وجود ندارد که چشمهایمان را ببندیم و بگوییم که نمیخواهیم نگاه کنیم. هر چه بیشتر در باره شکنجه و شکنجهگران بدانیم، آن هم نه آن چه در تاریخ اتفاق افتاده، بلکه آن چه در جهان امروز، در میان ما رخ میدهد، شکنجهگران بیشتر ترس خواهند داشت که در جامعه رسوا بشوند(رادیو آلمان- کیواندخت قهاری- معرفی کتاب دائره المعارف شکنجه)
قاضی گوسمان، که پرونده پینوشه، دیکتاتور سابق شیلی، را پیگیری میکرد انگیزه خود را از دستگیری و محاکمه دیکتاتوری که دیگر پیر و از کار افتاده شده بود این گونه بیان کرد: برای این که کشورمان بار دیگر به دامن یک دیکتاتوری سقوط نکند.
ایزابل آلنده (نویسنده و دختر برادر سالوادر آلنده رئیس جمهور شهید شیلی) قدمی فراتر گذاشته است و تحقق آشتی ملی را در گرو پیگیری پروندههای بیسرانجام مرتبط با حکومت نظامیان شیلی دانسته است. همه اینها ما را به جنگی فرا میخواند که باید علیه شکنجه و اعدام و قتلعام انجام دهیم. جنگی آگاهگرانه که در آن نه تنها در گستردهترین سطح ملی، که در سطحی فرا ملی همه انسان ها را به کمک میگیریم تا بدانند بر میهن ما چه رفته است. جنگی که تنها به برانگیختن وجدان های بیدار قناعت نخواهد کرد. بلکه بسیاری وجدان های خفته را بیدار خواهد کرد و از این طریق است که توصیه هورست در دشمنی با شکنجهگران تحقق مییابد.
معنای عملی حرف های کسانی مانند هورست هرمان، قاضی گوسمان و الیزابت آلنده برای ما در کشوری با حاکمیت آخوندها چیست؟ باید به غایت استقبال کنیم از افشا و پیگیری جنایتهایی که در گذشته به هرشکلی رخ داده است. باید علیه فراموشی این قبیل جنایات شورید. باید به صورتی مؤکد بیشترین نیرو و انرژی را بگذاریم تا زوایای پنهان هر جنایتی و نقش هرجنایتکاری روشن شود. به چند نمونه توجه کنیم:
تعقیب نازیها و جنایتکاران جنگ جهانی دوم
از تعقیب و پیگیری نازیهای جنایتکاری که بعد از سقوط نازیسم در آلمان هیتلری به اطراف و اکناف جهان پراکنده شدهاند همگان خبر دارند. به یک نمونه از این تعقیبها، با وجود گذشت 60سال از وقوع آن، که نمونه منحصر به فردی هم نیست، اشاره میکنیم.
در روز 22ژوئن2005 رادیو بیبیسی گزارش محاکمه ده افسر سابق آلمان نازی را در ایتالیا داد. این ده نفر متهم بودند که در سال1944 در کشتار 560غیرنظامی در یک روستای ایتالیا در جنگ دوم جهانی دست داشتهاند. دادگاه آنها را به حبس ابد محکوم کرد. رادیو بیبیسی گفت: متهمین که همه سال های هشتاد زندگیشان را میگذرانند بهطور غیابی در یک دادگاه نظامی در شهر بندری لااسپاتزیا محاکمه شدند. در دادگاه اسنادی ارائه شد که بر اساس آن قتل هایی که در روستای سنت آنادی استاتزما در توسکان صورت گرفته با طرح قبلی بوده است. هیأت منصفه پس از هفت ساعت شور رأی محکومیت متهمان این جنایت را که در اوت١٩٤٤ رخ داده صادر کرد.
مارکو دپائولیس دادستان این پرونده گفت:... اینها هرچند جوان بودند اما کسانی نبودند که ندانند چه میکنند...به گفته شهود، این گروه روستائیان را که اکثرا زن و کودک بودند در میدانی جمع کرده و با گلوله به قتل رساندند و سپس اجساد آنها و خانههای روستا را به آتش کشیدند....انیو مانسینی که در موقع قتلعام شش ساله بوده به خبرگزاری رویتر گفته است: ما دو چیز میخواستیم. عدالت، آن قدر که امروز قابل تحقق است و کشف حقیقت. این محاکمه این دو کار را انجام داد.
مقامات ایتالیایی تحقیق در این پرونده را ده سال پیش، بعد از آن که یک روزنامهنگار تصادفا با انبوهی از استشهادها در مورد این قتلعام مواجه شد، آغاز کردند. کسانی که این پرونده را پیگیری میکردند در جریان کار با این سؤال مواجه شدند که چرا اسناد این پرونده شصت سال مخفی مانده است؟ برای پاسخ به این سؤال دولت ایتالیا یک کمیسیون پارلمانی تشکیل داد. نتیجه ساده و منطقی از این قبیل حوادث نشان میدهد که هرکس آمر و یا عامل شکنجه، چه در زمان حاکمیت و چه پس از رانده شدن از حاکمیت، نمیتواند از انتشار و افشای جنایتهایشان جلوگیری کنند. میتوان در یک مقطع کوتاه با معاملات کثیف و بند وبست های سیاسی برروی برخی مسائل پرده کشید. اما این کار را برای همیشه هرگز نمیتوان ادامه داد.
اعلام جرم علیه زندانبان پل پوت
یکی از فجایعی که در جهان معاصر رخ داده است شکنجهها و کشتارهای وحشیانه در حاکمیت چهار ساله خمرهای سرخ در کامبوج است. در خلال سال های 1975تا 1979 بیش از یک میلیون کامبوجی جان خود را از دست دادند. پل پوت رهبر خمرهای سرخ در سال1998 در منطقه مرزی کامبوج و تایلند درگذشت. فرمانده نظامی او، به نام تاموک، نیز در سال های اخیر درگذشته است. به ظاهر مسأله دیگر قابل پیگیری نیست. سران اصلی جنایت از دست رفتهاند و بقیه نیز نقش زیادی در این جنایات نداشتهاند. با وجود این در سال1378، کوفی عنان، دبیرکل سابق سازمان ملل، خواستار محاکمه تمامی رهبران خمرهای سرخ کامبوج در یک دادگاه بینالمللی شد. عنان در نامهیی به شورای امنیت سازمان ملل متحد عنوان کرد که محاکمه تنها یک رهبر خمرهای سرخ بهخاطر قتلعام های وحشیانه سال های 1975 تا 1979 عادلانه نیست و کلیه رهبران اصلی خمرهای سرخ باید بهاتهام جنایت علیه بشریت در دادگاه بینالمللی محاکمه شوند(نشریه مجاهد 3فروردین78)
به همین منظور دادگاه ویژهیی تشکیل شده که وظیفهاش رسیدگی به جرایم اعضای سابق خمرهای سرخ است.
کانگ کک ائو اولین کسی است که قرار است به طور رسمی محاکمه شود. او که به نام دویک شناخته شده است در زمان حکومت خمرهای سرخ در کامبوج مسؤل زندان S21 در شهر پنوم پنه، پایتخت این کشور بوده است. در این زندان بیش از 17هزار نفر تحت شکنجه قرار گرفتهاند. خبرنگار بیبیسی گزارش داده است: با این که دویک در زمان حکومت خمرهای سرخ مقام بالایی نداشته ولی به یکی از بدنامترین اعضای این گروه تبدیل شده بود.
بازماندگان قربانیان حکومت خمرهای سرخ با استقبال از طرح اتهام علیه دویک از این که روند قضائی رسیدگی به جرایم او طولانی شده، ناراضی هستند.
تعقیب شکنجهگران آرژانتینی پس از 30سال:
در سال2006 خبرگزاریها از دستگیری یک شکنجهگر آرژانیتنی به نام رودولفو آلمیرون خبر دادند. او متهم است که با عضویت در گروه CA که یک جوخه مرگ بوده به قتل، سرکوب و شکنجه مخالفان دولت در دهه1970 پرداخته است. گروه CA یک ائتلاف ضدکمونیستی بوده است. خبرنگاران گزارش دادهاند که گروه او بعد از 30سال هنوز باعث بیم و وحشت بسیاری از مردم آرژانتین می شود.
این شکنجهگر سفاک در جریان فعالیتهای خود، که به جنگ کثیف دولت علیه ملت مشهور است، صدها نفر از مخالفان وقت آرژانتینی را به قتل رسانده است. او بعد از سقوط دیکتاتوری وقت آرژانتین به اسپانیا گریخت و اکنون در سن 71سالگی دستگیر و برای محاکمه به آرژانتین بازگردانده شده است. قوه قضاییه آرژانتین از اسپانیا خواسته است تا ژنرال ریکاردو میگوئل کاوالیو، از مقام های ارشد دولت نظامی آرژانتین در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ را نیز برای محاکمه به کشور وی بازگرداند. (روزنامه ایران شنبه ۹ دی ۱۳۸۵)
سی و یکسال مرارت و رنج برای شناسایی قاتل ویکتور خارا
با نام ویکتورخارا شاعر و ترانهخوان انقلابی شیلیایی آشنا هستیم. میدانیم که در جریان کودتای پینوشه علیه آلنده او را دستگیر کردند و به استادیوم بزرگ سانتیاگو برده و مثل نزدیک به 5هزار نفر دیگر کشتند. میدانیم که امروز همان استادیوم به نام ویکتورخارا نامگذاری شده و آخرین شعر او، که توسط زندانیان باقیمانده از آن کشتار بزرگ، به دست همسرش رسیده برسر در همان استادیوم نبشته شده است. همچنین میدانیم که امروزه دیگر از ژنرالهای آن دوره سیاه تاریخ شیلی چیزی باقی نمانده است. اما این پیروزی برای مردم شیلی آسان به دست نیامده است.
خانم جوان تورنر، همسر ویکتور خارا، کار شناسایی قاتلان همسرش را سی و یک سال پیگیری کرد و عاقبت پس از رنج و مرارت بسیار توانست نام مقام قضایی ـ نظامی کسی را که حکم اعدام شوهرش را صادر کرده بود دریافت کند.
این فرد سپهبد مارینو مانریگز براو رئیس و همهکاره استادیوم ورزشی سانتیاگو بود و دستور داد تا ویکتور خارا را با 34گلوله بکشند.
خانم تورنر در ادامه کار خود گفته است که اصلا قصد ندارد بعد از گذشت این همه سال قاتل شوهرش را ببخشد. او در مصاحبه با ماهنامه کاتالونیان، چاپ بارسلون میگوید: چگونه میتوان این افراد(قاتلان) را بخشید افرادی که هیچگاه از کردهشان پشیمان نبوده و متقاعد بوده و هستند که طبق وظیفهشان عمل کردهاند و بدین ترتیب نیازی به احساس گناه کردن یا اظهار پشیمانی کردن نیست.
از تعقیب و محاکمه نازیها در اقصی نقاط عالم و یا کشف نام قاتل ویکتورخارا پس از 31سال و دستگیری و محاکمه زندانبان خمرها یا فلان شکنجهگر آرژانتینی چه درسی میگیریم؟ این قبیل موارد آیا ما را یاد نمونههای تاریخی و یا معاصر در میهن خودمان نمیاندازد؟
درنگی در یک نمونه تاریخی:
چند سال پیش ژنرال پینوشه، کودتاکننده علیه سالوادار آلنده رئیس جمهور منتخب مردم شیلی به پای میز محاکمه کشیده شد. جریان تعقیب و دستگیری و محاکمه او برای ما حاوی تجربیات ارزشمندی است.
ژنرال 91ساله شیلیایی به خاطر جنایتهایش طی سال های1973 تا 1990 که رئیس جمهور شیلی بود به پای میز محاکمه کشیده شد. در سال1988 او براثر فشار افکار عمومی مجبور به کنارهگیری شده بود. اما همچنان فرماندهی کل نیروهای مسلح را در اختیار داشت. در سال1990 یک کمیسیون حقیقتیاب شروع به تحقیق در مورد مرگ 2200نفر در دوران حکومت پینوشه میکند(باید توجه داشت که این عدد آغاز قضیه است و نه تمامیت آن) و 8سال بعد (16اکتبر1998) پلیس بریتانیا براساس درخواست یک مرجع قضایی اسپانیایی، به خاطر شکنجه و قتل چند شهروند اسپانیایی، پینوشه را در بیمارستانی بازداشت میکند. ولی به دلیل ملاحظات پزشکی او را به اسپانیا تحویل نمیدهند. در مارس2000 پینوشه به شیلی باز میگردد. بازگشت پینوشه به شیلی جنگ برای محاکمه او را تشدید میکند. جنگی که تا سال2004 ادامه مییابد و عاقبت در اوت2004 دادگاه عالی شیلی از پینوشه سلب مصونیت سیاسی میکند و او را برای پاسخگویی به دادگاه فرا میخواند.
یکی از این جنایتهای شناخته شده او عملیات موسوم به کندور (مبارزهیی مشترک توسط دولت های نظامی کشورهای آمریکای جنوبی در سال های 1970 برای گرفتن مخالفان دست چپی خود) بود. یکی دیگر از این نوع جنایتها، عملیات موسوم به کلمبو بود. در این جنایت بیش از 119مخالف دولت ناپدید شدند و اجسادشان هرگز پیدا نشد. بودند بسیاری از مادرانی که میخواستند از سرنوشت فرزندان ناپدید شده خود به هرقیمتی مطلع شوند به این مادران مقامات مربوطه در ازای دریافت سند مالکیت خانه آنها گفته شده بود :کسانی جائی در اروپا او را دیدهاند، پسرش به زودی با وی تماس خواهد گرفت ... اما هیچگاه چنین نشد و دیگر هیچ کس با مادران داغدیده تماسی نگرفت. بعدها در لیست اتهامات او، مثل بقیه دیکتاتورهای دیگر جعل اسناد، عدم پرداخت 37میلیون دلار مالیات و خارج کردن اموال ملی شیلی به خارج کشور افزوده شد. دختر 64سالهاش هم که به آمریکا فرارکرده بود بازگردانده و بازداشت شد.
عاقبت پینوشه، در 91سالگی در یک بیمارستان نظامی در سانتیاگو میمیرد. با مرگ دیکتاتور مردم به خیابان ها میریزند و به شادمانی میپردازند. خبرگزاری رویتر با اشاره به این شادمانیها مینویسد: در پلازا ایتالیا، جمعیت به جشن و پایکوبی مشغول بودند. میدانی که شیلیاییها معمولا در آنجا مراسمی را در بزرگداشت قربانیان دوره حکومت نظامیان برگزار میکنند.
مرگ پینوشه بازتابهای وسیعی در جامعه میگذارد. ایزابل آلنده، دختر برادر سالوادر آلنده که اکنون نویسنده مشهوری است، درباره مرگ دیکتاتور میگوید: موضوعی، که مرا رنج می دهد، این است که عدالت هرگز اجرا نشد و از این بابت متأسفم. او(ژنرال پینوشه) بدون محاکمه و مجازات به خاطر اقداماتش جان سپرد. البته خانم آلنده در فکر یک انتقامجویی فردی و خانوادگی نیست. او به درستی بر لزوم رسیدگی به پروندههای کشتار جمعی و شکنجه مخالفان حکومت نظامیان در شیلی تأکید میکند و میگوید: اقدامات قانونی در این مورد باید ادامه یابد. خانم آلنده تصریح کرده است: باید به خاطر بیاوریم که هنوز سرنوشت مفقودالاثرهای دوران دیکتاتوری پینوشه مشخص نشده است و خانوادههای آنان همچنان به دنبال عزیزانشان هستند.
هرچند که مرگ مهلت ادامه دادگاه را نداد اما پیروزی مردم شیلی همان بود که نشان دادند جنایتهای شکنجهگران را فراموش نکردهاند. و در حافظه تاریخی آنان سمبل این شکنجهگر ان و جنایتکاران(پینوشه) همواره قابل تعقیب است.
قاضی گوسمان که پرونده قضایی پینوشه را با تلاش های مستمری پیگیری میکرد در این باره گفته است: این تحقیقات قضایی لطف بزرگی در حق این کشور بود. این مسأله به روشنی نشان داد که در دوران دیکتاتوری پینوشه بر این کشور چه رفته است. بسیاری از شیلیاییها وقایع مربوط به این دوران را باور نمیکردند، و این مسأله را ساخته و پرداخته کمونیست ها میپنداشتند. ولی وقتی که این تحقیقات شروع شد، آنها هم شروع کردند به باورکردن. به یمن این تحقیقات، میهن من، هرگز برای بار دیگر به دامن یک دیکتاتوری سقوط نخواهد کرد. ما به(زبان) اسپانیایی میگوییم: هرگز چنین مباد!.
گارزون، یک قاضی اسپانیایی، نیز که در صدد محاکمه پینوشه بود گفت: تلاش برای محاکمه و مجازات افراد دیگری که متهم به نقض حقوق بشر در شیلی هستند، باید ادامه یابد. گارزون میگوید: به رغم بسته شدن پروندههای ژنرال پینوشه، هنوز پروندههایی درباره ۵۰نفر دیگر از مقام های دوره دیکتاتوری او وجود دارند.
همچنان که ملاحظه میشود در واقع غرض انتقامگیری از پیرمردی در آستانه مرگ نیست. هدف ارزشمند، تثبیت این فرهنگ است که به شکنجهگران تفهیم شود جای امنی نه خواهند داشت. چه امروز در حاکمیت، و چه فردا در خفا، و آنگاه که خوار و رانده مجبور به زندگی در مخفیگاه های خود هستند. کما این که این نوع تعقیبها هشداری جدی است برای سران رژیم ایران که تک به تک در کشتار و قتل و شکنجه زندانیان نقش داشته و خود از دستاندرکاران آن بودهاند. مقاومت ایران سال هاست که خواستار برگزاری یک دادگاه بینالمللی برای محاکمه سران جنایتکار آخوندی به اتهام جنایت علیه بشریت به خاطر شکنجه وکشتار و قتلعام است.
نمونهیی ازگذشتههای نهچندان دور:
نگاهی به مواردی از گذشته خود بیندازیم و ببینیم با این قبیل جنایتکاران چه رفتاری شده است؟
سرپاس مختاری به عنوان رئیس شهربانی رضاخان، یکی از معروفترین و بدنامترین شکنجهگرانی است که در تاریخ معاصر میهن نامی منفور است. او درسال های1313 تا 1320، یعنی اوج دیکتاتوری رضاخان، ریاست شهربانی دیکتاتور را به عهده داشت. مختاری با این که موسیقیدانی برجسته بود اما در جنایت نسبت به مخالفان دیکتاتور وقت از هیچ شقاوتی دریغ نکرد. در پرونده او نه تنها از شکنجه و کشتار بسیاری از آزادیخواهان صحبت شده که بسیاری از ترورهای سیاسی زمان خودش هم در آن ثبت شده است. او میرزاده عشقی شاعر میهنپرست و پرشور را ترور کرد، سید حسن مدرس، نماینده آزادیخواه مجلس را به قتل رساند و در گزارش قتل او نوشتند: به تنگی نفس مبتلا بوده و تا یک ساعت قبل حیات داشته که بعدا فوت نموده است. فرخی یزدی را به دستور او از زندان به بیمارستان بردند و در آنجا پزشک احمدی با تزریق آمپول هوا این شاعر آزاده و شجاع را به شهادت رساند. به دستور او بود که دکتر تقی ارانی را به دست سرهنگ نیرومند، رئیس زندان، سپردند و بعد از 300ضربه شلاق و شکنجهها و تحقیر و توهینهای بسیار او را آگاهانه به تیفوس مبتلا کردند. در توصیف شدت شکنجههایی که دکتر ارانی متحمل شده نوشتهاند که بعد از شهادت مادرش نتوانست جنازه فرزندش را باز شناسد.
در پرونده مختاری کشتن افرادی مانند نصرتالدوله فیروز(فرمانفرمائیان)، شیخ خزعل، تیمورتاش، سردار اسعد بختیاری، حاج آقا اسماعیل عراقی نماینده مجلس شورا و...وجود دارد.
میزان خشونت مختاری به حدی بود که زندهیاد بزرگ علوی درباره او نوشته است: مکرر اتفاق افتاده است که رئیس شهربانی با احکامی که از طرف محاکم نظامی صادر شده بود مخالفت کرده و خشونت بیشتری به خرج میداد . همین برای بعضی دلیل شده بود که رئیس شهربانی به درجات از شاه خشنتر و ظالمتر است. (مقاله جنایتکاری به نام سرپاس مختاری نوشته حمید کریم خانی)
سرپاس مختاری مانند همه سرشکنجهگران دیگر افرادی دور و بر خود جمع کرده بود که باند اصلی اختناق بودند. نفر اصلی همراه و همکار او در بیشتر جنایتها پزشکی بود به نام احمد احمدی. بسیاری از قتل های سیاسی آن دوران توسط او، و از طریق تزریق آمپول هوا، صورت میگرفت. پزشک احمدی مردی متدین بود و همواره در حالی که در یک دست تسبیحی داشت در دست دیگر سرنگ پر از استرکنین و یا هوا را بر بدن قربانیان فرو میکرد. او مردی بسیار قسیالقلب بود. مثلا از قتل تیمورتاش گزارش شده است: برای این که خبر مرگ مصنوعی زودتر به عرض برسد نازبالش و پتو را بر دهان او گذاشت و او را آهسته خفه کرد.
سرپاس مختاری خدمتکاری داشت به نام عباس بختیاری که تخصصش در خفه کردن افراد، بدون این که آثاری باقی بماند، بود. بختیاری بابت هر قتل که انجام میداد چیزی حدود 400تومان انعام میگرفت.
بعد از شهریور بیست، و سقوط دیکتاتوری رضا خان، مختاری و تعدادی از افراد باند نزدیک به او دستگیر و محاکمه شدند.
مختاری در دادگاه با دریدگی تمام مدعی شد تمامی کارهایش قانونی بوده است و گفت: در مدت هفت سال که بنده رئیس شهربانی بودم آقایان دادستان ها میآمدند و میدیدند و پروندهها را بررسی میکردند. یک نفر تذکر نداد که این آدم پنج سال در زندان بوده چرا حبس بوده است و چرا قرار صادر نکردید. دادستان ها برای سرکشی به زندان میآمدند. اگر گزارش داده شده وزیر وقت مسئول بوده.مختاری در ادامه دفاع از خود جملهیی گفت که برای ما، هنوز پس از پنجاه و اندی سال،بسیار آشنا است: (بازرسان) هنگام سرکشی پس از چند روز مرا ملاقات میکردند و به غیر از تعریف و تمجید که زندان شما مثل مدرسه است چیزی نمیگفتند. مختاری به شیوه تمام شکنجهگران در دام افتاده عاقبت مسئولیت تمام جنایتهای خود را به گردن فرد دیکتاتور انداخت و گفت: تمام اعمال و کردار من و کارکنانم به دستور اوامر پادشاه وقت بوده ا ست.
با این که مختاری جلادی شناخته با جرمهای مشخصی در سطح ملی بود اما برای پند تاریخی بد نیست به ادامه دادگاه، حکم و سرگذشت او مرور کوتاهی داشته باشیم.
دادگاه مختاری، پزشک احمدی، و سرهنگ نیرومند و مصطفی راسخ در مرداد1321 شروع شد. دادگاه، پزشک احمدی را به اعدام محکوم کرد. اما مختاری در میان بهت همگانی تنها به 8سال زندان محکوم شد. و عاقبت هم در سال1327 مشمول عفو ملوکانه شد و محمدرضا شاه به پاداش خدمات او به پدرش، یک میلیون ریال(توجه شود به ارزش این مبلغ در آن سال ها) مرحمت کرد. چند سال بعد سرپاس مختاری را، به انجمن اشاعه و اعتلای موسیقی آورد و انگار نه انگار که او در دیروز خود چگونه بسیاری از روشنفکران، هنرمندان، و رجال ملی و سیاسی این خاک را، با شکنجههای خود به خاک سیاه نشانده است. در حالی که امثال او بیشترین نقش را در استمرار دیکتاتوری سیاه رضاخانی داشتند. به هرحال مختاری تا سال1352 به زندگی خود در امنیت و رفاه کامل ادامه میدهد و عاقبت بعد از 82سال زندگی میمیرد.
به نقل از نشریه مجاهد شماره ۸۹۵