به "سادگی" آراسته بود، دلش از عشق سرشار بود، در جانش پرندهی آزادی پرواز می کرد. سینه اش از پیکار با پلشتی و پلشتهای روزگار می جوشید. آرزویش رهایی ایران بود و سرمایه اش جان پرمایه اش بود.
جمشید پیمان: در سوگ دوست نازنینم؛ حمید اسدیان
او مجاهد خلق بود! او حمید اسدیان بود: مجاهد ماند و مجاهد مُرد، آنگونه که دلش می خواست و آرزویش بود! به راستی او بیمانند بود و در چشم من بی جایگزین!
در آخرین گفت و گوی کوتاه تلفنی اش، دو ماه پیش، با آرامش و متانت ذاتی که در صدایش متجلی بود با من چنین گفت:
"از مجاهدین آزادی خواه تر دیده ای؟
مبارز تر و فداکار تر دیده ای؟
رو راست تر و بی شیله پیله تر دیده ای؟
از آنها مظلوم تر دیده ای؟"
گفتم: نه
گفت "پس گرمی دستانت را از ما دریغ مکن"!
اکنون منم و تماشای به خاک رفتن او که هرگز جز در برابر حقیقت سر به خاک نسایید: