به یاد همرزم صمیمی حمید اسدیان
با نیم قرن مبارزه برای آزادی
 
قطره اشکی
با یک لبخند
بدرقه راهت
و حرمت هفت آسمان
با حریم کرانه هایش
قلبت
حدیث زمانه ماست
طنین آوازی
که مرزهای ناشناخته را
فتح می‌کند
وقتی که ماه
در آیینه یک برکه می شکند
مرغ نشاط حنجره ات
به نغمه می‌آید
و دشت
رهایی را
تجربه می‌کند
ای رسول پاک فصل‌های نو!
در عصردروغ و داغ ودرد!
عشق را
با کدامین زبان خواندی
که سنگ و گیاه و دشت
به ترنم آمده‌اند
و کوه‌ها
به ستایش تو نشسته‌اند؟
رفتی و
پاییز شدم
بی‌سایه بانی
از سرو یاس
و خاطراتی
به جا مانده از سالها
لرزید جانم
در شرنگ تنهایی
 
روزی
با عطر سحرگاهی بیا
و شاخه‌ای گل
در بهاران
و شادابی چشمه سارانی
که نامت را
به آن‌سوی سرزمینهای دور
می برند
م . صبح
۲۷ آذر ۹۹