• .
  • یاد حمید اسدیان
  • مقاله ها
  • شعرها
  • قصه ها
  • کتاب ها
  • ویدئو کلیپ ها
  • دادخواهی شهیدان
  • گفتگوها و مصاحبه ها
  • خاطرات زندان
  • از نشریه مجاهد
  • یادداشت ها
  • دیگر یاران

مــاه کنـعانی من - حمید اسدیان

  • Facebook
  • Twitter
  • LinkedIn
  • Pinterest
منتشر شده در 17 دی 1399

ماه کنعانی من! مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
«حافظ»
روز 30دی57، وقتی مسعود از زندان آزاد شد، همهٴ ما مجاهدین نفسی به‌راحتی کشیدیم. زیرا قطعی شد که در نبرد زندانها با رژیم شاه، آن هم پس از 7سال پرکشاکش و خونین، پیروز شده‌ایم. پایانی پیروزمند که شاه را با همهٴ قدر قدرتی و ساواک را با تمام شکنجه‌گران و تئوریسینهایش در هم شکست. و بی‌جهت نبود که بعدها شاه از آن به‌عنوان بزرگترین اشتباه خود نام برد. در مورد این مسأله گرچه زیاد صحبتی نشده اما برای همهٴ ما، با همان درک آن روزی خودمان، بسیار روشن بود که در صورت چرخیدن اوضاع، مسعود از اولین قربانیانی خواهد بود که توسط ساواک شاه شکار می‌شود. به‌خصوص که قبلاً به‌صراحت گفته‌ بودند که: «اگر هم آزادتان کنیم در بیرون ترورتان خواهیم کرد». راستش من خودم بعد از قضیه کشتار 9زندانی در تپه‌های اوین و شهادت کاظم و مصطفی امید چندانی به ‌زنده ماندن مسعود نداشتم. الآن هم فکر می‌کنم زیاد اشتباه نمی‌کردم. حالا نمی‌دانم این زنده ماندن را به‌یک لطف الهی و معجزه تعبیر کنم یا تقدیری تاریخی یا هر دو. به‌هرحال مسعود آمد و دور بعدی مبارزه شروع شد.
از آن روز تا امروز، 30دی هر سال من را به‌سالهای «زندان» و «مسعود» پرتاب می‌کند. به‌دنبال آن خاطراتی زنده می‌شود که فصلی از یک تاریخ مکتوم است.
اگر از دورهٴ 6ساله فعالیت مخفی سازمان بگذریم مبارزه مجاهدین با شاه از شهریور50، و پس از اولین یورش ساواک به‌مجاهدین و دستگیری بیش از 90درصد اعضا و کادرهای آن زمان سازمان، آغاز شد. تا پیش از آن تصور این بود که میدان نبرد در جامعه است و از زمانی آغاز می‌شود که اولین عملیات سازمان انجام شود. اما طرفه آن که نه زمان و نه مکان نبرد را مجاهدین تعیین نکردند. اولین میدان رودرروییشان با رژیم شاه «زندان» بود. بعد از آن باز هم تصور این بود که «زندان» بخشی از مبارزه و در خدمت میدان اصلی نبرد، یعنی بیرون، است.
یکی دو سال اول زندان هم بر همین سیاق تنظیم بود. یعنی همه کار اصلی زندان را کادرسازی برای بیرون می‌دانستند. تا اندازه بسیار زیادی هم این تحلیل درست بود. زندان برای زندانیانی که حبسهای کوتاه‌مدتی داشتند بهترین امکان آشنایی و دیدن آموزشها بود. اما روند قضایا در سالهای بعد طوری شد که عملاً رهبری مبارزه از بیرون به ‌داخل زندان منتقل شد. چرا که بعد از شهادت مجاهد کبیر رضا رضایی در سال52 و نضج گرفتن جریان خائنانهٴ اپورتونیستی، سازمان در سال54 در بیرون متلاشی شد. از طرفی عناصر باقیماندهٴ آن در حدی نبودند که بتوانند نمایندگان واقعی و باصلاحیت رهبری سازمانی باشند که بنیانگذارش محمد حنیف‌نژاد بود. به‌همین دلیل بار رهبری سیاسی - ایدئولوژیک مجاهدین از سال54 به ‌بعد، رسماً به‌زندان منتقل شد. این «مجاهدین در بند» بودند که بایستی یا در اساس از خیر سازمان بگذرند و آن را به ‌موزهٴ تاریخ تحویل دهند، یا کمر همت بربندند. رنجها، توطئه‌ها، نگاه‌های تحقیرآمیز، تهمتها و دشنامها، و تمام مصیبتهای پس از یک خیانت را نه‌تنها به‌جان بخرند که بالاتر از آن با گردنی افراشته، بنیادی را بریزند که تاریخ چند سال بعد را برگردونهٴ دیگری استوار می‌کرد. این همان کاری بود که به‌رهبری مسعود در زندان انجام شد. یعنی مسعود در عین‌حال که بزرگترین، بغرنج‌ترین، و مهمترین مسائل سیاسی‌- ایدئولوژیک سازمان رهبری کننده جنبش را در سرفصلهای مختلف حل کرده، همواره درگیر ابتدایی‌ترین مسائل و ساده‌ترین کارها بوده و از هیچ‌کدام آنها به‌بهانه کم اهمیت بودن نگذشته است. در یک کلام ذره‌یی مفتخوری در او و رهبریش نبوده است. هرچه بوده خشت به‌ خشت آن، با خون دل و رنج خودش خلق شده است.
اولین باری که دیدمش در شمارهٴ ‌3 قصر بود. در یکی از روزهای خرداد یا تیر51بود که از کمیته ضدخرابکاری شهربانی به ‌فلکه و سپس به‌زندان شمارهٴ 3 قصر برده شدم. سال درخشش و برو‌ برو مجاهدین و فداییها و قدکشیدن مبارزه مسلحانه در زندان بود. سالی که برخی اسمش را گذاشته بودند «حاکمیت دوگانه». هر دو سازمان دوران ضربه‌ها و اعدامهای اولیه را پشت‌سر گذاشته بودند و یواش یواش داشتند کمر راست می‌کردند. برای من که پرونده‌ام منفرد بود‌ فضای پرتحرک و صمیمی آن بند دنیای جدیدی بود. به‌اعتبار مذهبی بودن در طیف بچه‌های مجاهد قرار گرفتم و آنها به‌سراغم آمدند. با یکی دو‌تایشان از زمان کمیته آشنا شده بودم. همانها قلابم شدند و با‌ مجاهدین همراه شدم.
برای زندانی بدون وابستگی گروهی همه‌چیز زندان تازه است و زیر ذره‌بین. اولین چیزی که زیر ذره‌بین من قرار گرفت آدمها بودند. مجاهدین چه کسانی هستند؟ مثل کودکانی که تازه به ‌شناخت اشیا می‌پردازند همه‌اش سؤالم این بود که «این کیه؟ اون چیه؟». تحرک بسیار زیاد یک‌نفر در میان مجاهدین توجهم را جلب کرد. یک دقیقه قرار نداشت. صبح تا شب یا در گوشهٴ اتاقی کلاس داشت و 2-3 تا مجاهد دور و برش بودند، یا در کنج دیواری داشت چیز می‌نوشت. توی راهرو بند هم که راه می‌رفت، هربار کسی را پیدا می‌کرد تا چیزی بگوید و سربه‌سر کسی بگذارد. عصرها هم که مثلاً برای عادیسازی می‌آمد توی حیاط قدم بزند، ول کن نبود. یک روز زیر نظر گرفتمش. دیدم کسی که با او راه می‌رود مجبور است بدود. به‌قد و قامتش هم که نگاه می‌کردی، می‌فهمیدی ورزشکار نیست. پرس و جو کردم که او کیست؟ گفتند اسمش مسعود است. یک روز سر ناهار خودم را کشیدم کنارش و سعی کردم با او هم‌غذا شوم. در هزار فکر و خیال بودم و زیر چشمی نگاهش می‌کردم که یک دفعه با صدای بلند اسمم را برد و آن چنان با صمیمیت از وضعیت پرونده‌ام پرسید که خشکم زد. دیدم همه چیز را می‌داند و انگار که سالهاست مرا می‌شناسد. در حالی که تا آن روز حتی یک کلام با او صحبت نکرده بودم. به‌صورتش خیره شدم. دلم لرزید. بیشتر از یک لحظه نتوانستم به‌چشمهایش نگاه کنم. بیشتر از آن که با زبانش حرف بزند با چشمهایش حرف می‌زد. جادویی که جمعه و شنبه‌ام را آتش زد و من گریزپا را هم به‌مکتب مجاهدین کشاند و دیگر هرگز نتوانستم دل از مهرش و مهرشان بردارم. بی‌اختیار زمزمه کردم:‌
من ندانم به‌نگاه تو چه رازی است نهان
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
و 13سال بعد در شعری برای همان چشمها نوشتم:‌
«به‌چشمان تو رسیده‌ام،
و می‌خواهم که نجات یابم.
بگذار غرقه بمیرم.
به‌جنگلی ساکت رسیده‌ام
که زیر شاخه‌های تاریکش
رودخانه‌یی نقره‌یی جاری‌ست
با دو ماهی سنگی
که راه به‌غارهای دریایی
ـ‌نهان‌خانه‌های بکر جهان‌ـ برده‌اند.
آن‌کس که در تو نمرد
زنده نیست
به‌چشمان تو رسیده‌ام
بگذار تا در این غار دریایی
آسوده‌تر از آب بمیرم».
بگذریم، مهم این بود که دل به‌چیزی سپردم که بزرگترین برد زندگیم بوده است.
چند ماه بعد تبعیدها شروع شد. عده‌یی به‌شیراز و عده‌یی به‌مشهد و تبریز و... تبعید شدند. بخت این را یافتم تا بیشتر با او باشم.
برخوردهایش با همه آنها که می‌دیدم، حتی با خود مجاهدین، به‌طور‌ کیفی متفاوت بود. به‌صورت فوق‌العاده‌یی نسبت به‌محیطش حساس بود و اشراف داشت. کوچکترین چیزی از نظرش مخفی نمی‌ماند و بیشتر از هر چیز از تعیین‌تکلیف ناشدن قضایا برمی‌آشفت. یکبار قرار بود بحثی را به‌من منتقل کند تا من هم به‌ دیگران بگویم. رفتیم کنجی را در اتاقی گیر آوردیم و شروع کرد. چند دقیقه‌یی نگذشته بود که به‌عینکم خیره شد. دستمال پاکیزه‌یی از جیبش درآورد، عینکم را برداشت، پاک کرد و با طنز گفت: » این قدر به‌فکر آخرت نباش! مقداری هم به‌چشمهایت در این دنیا فکر کن». همین شد موضوع آموزش آن روزمان. آموزشی که هر چند من دانش‌آموز خوبش نبودم، ولی هرگز فراموشش نمی‌کنم.
مسعود در عین‌حال که همیشه اساسی‌ترین خطوط را تعیین می‌کرد و هیچ‌کدام ما در این مورد اصلاً‌ ابهامی هم نداشتیم، ولی در کار مشخص، گوش به‌فرمان‌ترین نفری بود که همه را شیفته فروتنی‌اش می‌کرد. بارها اتفاق افتاده بود که در کارگریهای بند، من سرکارگر بودم و مسعود در تیم کارگریمان بود. طوری گوش به‌فرمان بود که من در عین‌حال که لذت می‌بردم و از خدا می‌خواستم با او نیم‌ساعتی بیشتر باشم، ولی شرمنده می‌شدم. سخت‌ترین کارها را روی هوا می‌زد و برای انجام هرکاری، از «تی» کشیدن گرفته تا ظرفشویی و تخلیه زباله پیشقدم بود.
این فروتنی و خاکی بودن تنها در زمینه کارهای عملی نبود. حتی در مسائل تئوریک هم جایی که نیاز به‌آموزش یا تکمیل اطلاعات درباره یک دستاورد علمی داشت، مانند یک شاگرد مکتبی جلو کسانی زانو می‌زد که به‌راستی قابل مقایسه نبودند. چیزی که بیشتر از هر چیز او را برمی‌آشفت موج‌سواری و مردم‌گرایی مبتذل بود. اولین حرف بعد از زندانش در دانشگاه هم این بود که: «من به‌این‌جا نیامده‌ام که فقط روند خودبه‌خودی اوضاع را ستایش کنم. ما نیامدیم تا آنچه را که هست فقط تأیید کنیم. لختی هم باید اندیشید به‌این که چه‌چیز باید باشد و چه چیز هم نباید باشد. آیا ما می‌خواهیم نسل ملعونی باشیم؟»
در نشستهایی هم که من حضور داشتم و البته در سطحی هم نبودم که ناظر همهٴ آنها باشم، حتی یکبار ندیدم حرف اول و آخر را بزند. همیشه حرفش را می‌زد، از نظر همه ولو پرت‌وپلا استقبال می‌کرد و بیشترین سؤال را از فرد مخالف نظرش می‌کرد و در موارد متعددی در جا نظر مخالفش را می‌پذیرفت. به‌یاد ندارم در نشستها از خودش انتقاد نکرده باشد. طوری از موضع برابر با آدم وارد گفتگو می‌شد که آدم باید با خودش برخورد می‌کرد تا خود را گم نکند. با دوستان و مجاهدین که جای خود دارد، حتی با دشمنانش نیز برخورد فردی نمی‌کرد و مطلقاً کینه فردی کسی را به‌دل نمی‌گرفت. نمونهٴ خیلی بارزش برخوردهایش با مرتجعانی بود که به‌خونش تشنه‌اند و این همه فحش نثارش کرده و می‌کنند. در حالی‌که اصولی‌ترین موضع‌گیریها را در برابر آنها داشت، ولی شگفتا که حتی یک نمونه از برخورد فردی او را نتوانسته‌اند علم کنند. واقعیت هم این بود که مسعود در عین قاطعیت برای پیشبرد خطوط، بیشترین مراعاتها را می‌کرد و سفارش و تأکید همیشگی او بازداشتن ما از برخوردهای خودبه‌خودی و عکس‌العملی در برابر آنها بود. یادم می‌آید وقتی در شمارهٴ ‌3 قصر بودیم، زندانیان شمارهٴ ‌4 را که اغلب زندانیان غیرمجاهد بودند به‌شمارهٴ ‌3 آوردند. کاظم بجنوردی، رهبر حزب ملل، که روزی در رؤیاهایش می‌خواست نه تنها ایران که تمام کشورهای اسلامی را آزاد کند، جزو آنها بود. او در توهم دن‌کیشوتی خودش از موضع رهبر یک حزب با مسعود برخورد می‌کرد. یادش رفته بود که به‌عنوان پیش‌قسط بریدگی تمام‌عیارش، مدتی بود که نمازش را هم کنار گذاشته بود و این مجاهدین بودند که «دین و ایمان» از دست رفته آقا را به ‌او بازگرداندند. یکبار از برخوردهای او بسیار گزیده شدم و به‌ مسعود شکایت کردم که «بابا این مزخرفات چیست که می‌گوید؟». مسعود گفت: «ولش کن در اوهام خودش خوش باشد، مهم این است که بریده بود و مجاهدین او را از چنگ ساواک نجات دادند. حالا بفهمد یا خودش را به‌نفهمی بزند مهم نیست».
طرفه آن که همین جناب بریده ‌ایمان برباد رفته، بعد از پیروزی انقلاب شد «رئیس مرکز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی» و «رئیس کتابخانه ملی» ؛ ضمناً‌ از جمله کسانی است که خواب ریاست‌جمهوری در هفتاد هشتاد سال آینده را هم می‌بیند.
فکر کردن درباره مجموعه ‌این خصایل ساعتهای متمادی زندگی من را پر کرده است. همیشه هم به‌این نتیجه رسیده‌ام که یک چیز مسعود را از همهٴ دیگران متمایز کرده است. او به‌راستی دردمند است. به‌خاطر همین هم کینه‌توزیهایی که از روی حسادت به‌شخص خودش شده و می‌شود، مطلقاً نظرش را نمی‌گرفت. یکبار به‌او گفتم فلانی قول داده فلان کار را برایمان انجام دهد، ولی درباره‌ات فلان قضاوت نابه‌جا را هم کرده است. بدون لحظه‌یی درنگ گفت: «هرطور شده بگو کار را انجام دهد، مهم نیست چه گفته است».
همهٴ این خصایل انسانی را بگذارید کنار قدرت عظیم جمعبندی، توانایی فکری و تئوریک، مدیریت بی‌نظیر، شرافت سیاسی، حق‌شناسی نسبت به‌پیشینیان و پیشگامی در فدا. این مسائل شاید در یک مبارزه صرفاً سیاسی جدا از هم باشند، ولی در مجاهدینی که به‌یک مکتب فکری و ارزشی معتقدند و داعیه‌ رسیدن به‌سقف بالابلند «رهبری عقیدتی» را دارند، نمی‌تواند منفک از هم تلقی شوند. ما نیز طی سالیان هر یک از این ارزشها را در مسعود می‌دیدیم و هر یک به‌تناسب، برداشتی از آن داشتیم. اما واقعیت این است که هیچ‌گاه نمی‌توانستیم این ارزشهای والا و انسانی را تا حد یک مقولهٴ مشخص ایدئولوژیک بالغ کنیم. تنها بعد از سال64 و انقلابی که خواهر مریم پرچمداریش را به‌عهده گرفت بود که ما نیز این سعادت را یافتیم که در مداری قرار بگیریم که «ماه کنعانی» مان را بیشتر و بهتر بشناسیم و با جان و دل برایش بخوانیم:‌
«تو ماه کامل شب بوده‌ای، ای ماه!
آب مظلوم بیابان، ای آب!
تو آتش بوده‌ای، ای آتش!
و در متن پایین‌ترین لایه‌های خاک
صدای صادق آن روح سرشار کف آلود دریا
در شریان هوایی!».
  • قبلی
  • بعدی
 این پروانه را نکشید! - حمید اسدیان

این پروانه را نکشید! - حمید اسدیان

Read more
حمید اسدیان ازراهگشایی‌های مسعود رجوی درزندان می گوید، سالروز ۳۰دی، روز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی در زمان شاه (قسمت هشتم و آخر)

حمید اسدیان ازراهگشایی‌های مسعود رجوی درزندان می گوید، سالروز ۳۰دی، روز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی در زمان شاه (قسمت هشتم و آخر)

Read more
 غول قیام و تلواسه‌های زهرآگین در العطش نبرد - حمید اسدیان

غول قیام و تلواسه‌های زهرآگین در العطش نبرد - حمید اسدیان

Read more
 مــاه کنـعانی من - حمید اسدیان

مــاه کنـعانی من - حمید اسدیان

Read more
 کاظم مصطفوی: مرجان چگونه مرجان شد؟

کاظم مصطفوی: مرجان چگونه مرجان شد؟

Read more
زیباترین فرزند مادر - کاظم زیباترین فرزند مادر داستانی در رسای حمید درخشنده – کاظم مصطفوی

زیباترین فرزند مادر - کاظم زیباترین فرزند مادر داستانی در رسای حمید درخشنده – کاظم مصطفوی

Read more
عواقب خفت‌بار سفر ماله‌کش زنده‌خوار و بررسی آناتومیک یک فقره رسانهٔ ‌ هرمافرودیت به نام میهن تی.وی - کاظم مصطفوی

عواقب خفت‌بار سفر ماله‌کش زنده‌خوار و بررسی آناتومیک یک فقره رسانهٔ ‌ هرمافرودیت به نام میهن تی.وی - کاظم مصطفوی

Read more
 حمید اسدیان: جعل تاریخ به روایت یک فیلسوف نمای قلم به مزد

حمید اسدیان: جعل تاریخ به روایت یک فیلسوف نمای قلم به مزد

Read more
پهلوان نوید مدال طلا را ربود، از: کاظم مصطفوی

پهلوان نوید مدال طلا را ربود، از: کاظم مصطفوی

Read more
سیاست‌های‌جدید وزارت‌اطلاعات و مأموریت‌ویژه یک مول‌مخبط اطلاعاتی (ایرج مصداقی در سه‌اپیزود) – از کاظم مصطفوی

سیاست‌های‌جدید وزارت‌اطلاعات و مأموریت‌ویژه یک مول‌مخبط اطلاعاتی (ایرج مصداقی در سه‌اپیزود) – از کاظم مصطفوی

Read more
در تیارت ماست خوری کریم شیره‌ای های عاقا چه می‌گذرد؟ – از کاظم مصطفوی

در تیارت ماست خوری کریم شیره‌ای های عاقا چه می‌گذرد؟ – از کاظم مصطفوی

Read more
قارقارهای یک کلاغ دریده وزارتی، از کاظم مصطفوی - دربارة مزدور قلم به فرمان اکبری نسب

قارقارهای یک کلاغ دریده وزارتی، از کاظم مصطفوی - دربارة مزدور قلم به فرمان اکبری نسب

Read more
 کاظم مصطفوی: شکست پروژه اطلاعاتی «مصداقی» و دست و پا زدنهای یک خائن مخبط

کاظم مصطفوی: شکست پروژه اطلاعاتی «مصداقی» و دست و پا زدنهای یک خائن مخبط

Read more
 سیاست‌های جدید وزارت اطلاعات و مأموریت ویژهٔ یک مول مخبط اطلاعاتی (ایرج مصداقی در سه‌اپیزود) - کاظم مصطفوی

سیاست‌های جدید وزارت اطلاعات و مأموریت ویژهٔ یک مول مخبط اطلاعاتی (ایرج مصداقی در سه‌اپیزود) - کاظم مصطفوی

Read more
 آشغال‌فروشی در بازار آن سیداسمال و«بنجل فروشی»این‌یکی اسمال در مهستان- کاظم مصطفوی

آشغال‌فروشی در بازار آن سیداسمال و«بنجل فروشی»این‌یکی اسمال در مهستان- کاظم مصطفوی

Read more
دار و درخت - کاظم مصطفوی

دار و درخت - کاظم مصطفوی

Read more
انقلاب در مفاهیم و ارزشها در شورانگیزترین نبرد انسانی - کاظم مصطفوی

انقلاب در مفاهیم و ارزشها در شورانگیزترین نبرد انسانی - کاظم مصطفوی

Read more
گفتگوی شبانه - کاظم مصطفوی (در شب اندوه از دست دادن منصور قدرخواه)

گفتگوی شبانه - کاظم مصطفوی (در شب اندوه از دست دادن منصور قدرخواه)

Read more
 تاکتیک «آی دزد، آی دزد» و عربده‌های نفوذی تمام‌سوز وزارت اطلاعات – حمید اسدیان

تاکتیک «آی دزد، آی دزد» و عربده‌های نفوذی تمام‌سوز وزارت اطلاعات – حمید اسدیان

Read more
حمید اسدیان: غول قیام و تلواسه های زهرآگین در العطش نبرد

حمید اسدیان: غول قیام و تلواسه های زهرآگین در العطش نبرد

Read more
 درگذشت خلبان قهرمان مجاهد سرهنگ بهزاد معزی، عضو شورای ملی مقاومت ایران در پاریس

درگذشت خلبان قهرمان مجاهد سرهنگ بهزاد معزی، عضو شورای ملی مقاومت ایران…

فرازی از مقدمه کتاب پرواز در خاطره ها - خاطرات خلبان مجاهد سرهنگ بهزاد معزی به قلم حمید اسدیان - قسمت اول (مقدمه)

فرازی از مقدمه کتاب پرواز در خاطره ها - خاطرات خلبان مجاهد…

 نامی که پیش از آن - کاظم مصطفوی

نامی که پیش از آن - کاظم مصطفوی

روزی که هادی رفت - به قلم محمد قرائی

روزی که هادی رفت - به قلم محمد قرائی

حمید اسدیان ازراهگشایی‌های مسعود رجوی درزندان می گوید، سالروز ۳۰دی، روز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی در زمان شاه (قسمت هشتم و آخر)

حمید اسدیان ازراهگشایی‌های مسعود رجوی درزندان می گوید، سالروز ۳۰دی، روز آزادی…

کتاب شکنجه و شکنجه گر - تحقیقی در باب « نظام شکنجه » در رژِیم آخوندی - نویسنده : کاظم مصطفوی

کتاب شکنجه و شکنجه گر - تحقیقی در باب « نظام شکنجه…

گرامیداشت مجاهد صدیق حمید اسدیان و سخنرانی های مهدی ابریشمچی، بهزاد نظیری و رضا اسدیان

گرامیداشت مجاهد صدیق حمید اسدیان و سخنرانی های مهدی ابریشمچی، بهزاد نظیری…

غلامحسین ساعدی؛ مسعود رجوی نورچشم ملت ایران…، بازانتشار مقاله ای از نشریه مجاهد سال۱۳۷۷، به قلم مجاهدصدیق حمید اسدیان

غلامحسین ساعدی؛ مسعود رجوی نورچشم ملت ایران…، بازانتشار مقاله ای از نشریه…

مسافر دیار بی‌قراران - به ياد مجاهد قهرمان، شهيد سربهدار احمد رئوف بشريدوست

مسافر دیار بی‌قراران - به ياد مجاهد قهرمان، شهيد سربهدار احمد رئوف…

 من زنم، آری، زنم، آن زن - ‎ کاظم مصطفوی ـ فروردین94

من زنم، آری، زنم، آن زن - ‎ کاظم مصطفوی ـ فروردین94

شكنجه و شكنجه‌گر تحقيقي در باب «نظام شكنجه» در رژيم آخوندي - كاظم مصطفوي - مقدمه

شكنجه و شكنجه‌گر تحقيقي در باب «نظام شكنجه» در رژيم آخوندي -…

جلد اول کتاب چهره جنایت توسط سازمان عدالت برای ایران

جلد اول کتاب چهره جنایت توسط سازمان عدالت برای ایران

 قتل‌عام سال ۶۷- فتوای مرگ، نوار صوتی آقای منتظری و مصاحبه با حمید اسدیان

قتل‌عام سال ۶۷- فتوای مرگ، نوار صوتی آقای منتظری و مصاحبه با…

 کاظم مصطفوی: شکست پروژه اطلاعاتی «مصداقی» و دست و پا زدنهای یک خائن مخبط

کاظم مصطفوی: شکست پروژه اطلاعاتی «مصداقی» و دست و پا زدنهای یک…

 کاظم مصطفوی: به یاد استاد عالیوندی، استاد رنگها و بیرنگی‌ها

کاظم مصطفوی: به یاد استاد عالیوندی، استاد رنگها و بیرنگی‌ها

 نامی که پیش از آن - کاظم مصطفوی

نامی که پیش از آن - کاظم مصطفوی

 از هر ستاره که پرسیدم - کاظم مصطفوی

از هر ستاره که پرسیدم - کاظم مصطفوی

 ابوذر ورداسبی -

ابوذر ورداسبی -

خون شهیدان ۶۷ می جوشد، ما برای تقاض خون آنها سوگند سربه داری خوردیم حمید اسدیان

خون شهیدان ۶۷ می جوشد، ما برای تقاض خون آنها سوگند سربه…

 جاودانه، در قلب همه ما (فصلی از کتاب یاد‌مانـده‌های زنـدان) - کاظم مصطفوی

جاودانه، در قلب همه ما (فصلی از کتاب یاد‌مانـده‌های زنـدان) - کاظم…

 آشغال‌فروشی در بازار آن سیداسمال و«بنجل فروشی»این‌یکی اسمال در مهستان- کاظم مصطفوی

آشغال‌فروشی در بازار آن سیداسمال و«بنجل فروشی»این‌یکی اسمال در مهستان- کاظم مصطفوی

 علی بهروزیان:‌ در جاودانگی مجاهد کبیر حمید اسدیان

علی بهروزیان:‌ در جاودانگی مجاهد کبیر حمید اسدیان

 حمید اسدیان: جعل تاریخ به روایت یک فیلسوف نمای قلم به مزد

حمید اسدیان: جعل تاریخ به روایت یک فیلسوف نمای قلم به مزد

نصرالله اسماعیل‌زاده: حمید اسدیان، مرد میدان رزم در همه صحنه‌ها برای آرمان آزادی

نصرالله اسماعیل‌زاده: حمید اسدیان، مرد میدان رزم در همه صحنه‌ها برای آرمان…

مشکلات کرگدن سیب‌زمینی‌خوار و گربه‌گندیده در معرکه‌وقاحت – به قلم حمید اسدیان

مشکلات کرگدن سیب‌زمینی‌خوار و گربه‌گندیده در معرکه‌وقاحت – به قلم حمید اسدیان

کهکشان سرخ پایداران، – مهمان برنامه: حمید اسدیان

کهکشان سرخ پایداران، – مهمان برنامه: حمید اسدیان

ما 453 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم

Copyright © گوشه ای از آثار مقالات، قصه ها، اشعار شاعر و نویسنده دادخواه قتل‌عام شدگان، مجاهد كبير حمید اسدیان، کاظم مصطفوی 2021 All rights reserved. Custom Design by https://www.pasargadcity.com
مقاله ها