برای پانصدهزار هم میهن جان باخته در اثر و جنایت قافلة مرگ آور خامنه ای که کرونا را به جان مردم انداختند - م. شوق
برای پانصدهزار هم میهن جان باخته در اثر و جنایت قافلة مرگ آور خامنه ای که کرونا را به جان مردم انداختند
از م. شوق
شعر اول
به رهی دید یکی برگ خزانی یک روز
و ز بیداد زمان گشت روانش در سوز
بنگر اینک به خزان وطنم ای عابر
جنگلی ریخته و باد به کار است هنوز
پرسی اینجا مگر از حادثه پاییز گذشت؟
نه که پاییز! که چنگیزوشی بس کین توز
این زمان این من و این جنگل خلقی کشته
این زمان این من و این جان و جگر در تف و سوز
نیم میلیون شده بیش این همه مرگ اینهمه برگ
گریم از داغ عزیزان وطن هر شب و روز
همچو آن عابر پاییز بگویم با برگ
ای ستمدیده که بودی گل بستان افروز
باز گلشن بنماید رخ و باز از سر شاخ
تو برویی و ببالی به خزان و به تموز
باش تا باز بهار آید و سرتاسر باغ
بنماید به خزان درسی عبرت آموز