منوچهر هزارخانی: فاضلاب تسهیل کنندگی
فکر نمیکنید آقای ”تسهیل کننده“ دیگر گندش را درآورده است؟ در همین آخرین اقدام تسهیل کنندگیش به ساکنان به جامانده در اشرف فرمان داده است که بدون تأخیر به کمپ حریه جابجا شوند! بیهیچ شرمی. شرم، البته، از قراری که میگویند، یک احساس انقلابی است و آقای تسهیل کننده بیزار از هر چه انقلاب است و انقلابی. قبلاً یکی دو بار به اشرف رفته بود تا برای ساکنان آن جا که جانشان را کف دستشان گرفتهاند تا با رژیم آخوندها مبارزه کنند، مزایای ”زندگی به هر قیمت“ ـ یعنی بیتعارف زندگی ذلتبار ـ را یادآور شود، و پوزخند تحویل گرفته بود. لابد آن تجربهها هم در شعلهورتر کردن این بیزاری بینقش نبودهاند. پس توقع یک بند انگشت نه احساس همدردی بلکه فهم ساده روحیه مبارزه جویی از او داشتن، کاملاً بیجاست. اما او، برخلاف همپالکیهای اولترا مدرن دیگرش، نقش شریک دزد و رفیق قافله را هم بازی نمیکند، چون طی مأموریتش، اگر هر بار در تجاوز، سرکوب، نقض عهد، دزدی، دروغگویی و زورگویی دزدها، به بهانه احترام به ”اعمال حاکمیت دولت عراق“، شراکت داشته، هیچ گاه، ولو برای تظاهر به همان ”بی طرفی“ ادعائیش، از ساده ترین، مشروعترین و بیخطرترین خواستههای قافله ـ مثل تأمین آب آشامیدنی علناً حمایت نکرده است. همیشه تسهیل کننده قهر و زورگویی دولت عراق بوده و هیچگاه به کرسی نشاندن یک حق مشروع و انسانی را تسهیل نکرده است. اگر در عصر بردهداری زندگی میکرد، میتوانست بیآن که هیچ تناقضی از درون احساس کند، مأمور کارآمدی برای بردهداران و برده فروشان باشد.
در قرن بیست و یکم، اما، به کار بستن همان طرز فکر نیازمند انطباق یافتن با شرایط زمان است. پوستی به کلفتی پوست کرگدن پیدا کردن، توانایی انکار بدیهیأت و دروغ گفتن بدون مژه زدن، از جمله لوازم اولیه کارند، و نمایندگی ویژه، سفارت سیار و در پوست شیر بییال و دم و اشکمی به نام ”ملل متحد“ رفتن هم از طیف برگ انجیرها برای پوشاندن سیاسی تسهیل کنندگان برده فروشی که حالا، بعد از موتاسیون، بهصورت کلبی مسلکان پست مدرن درآمدهاند.
آقای ”تسهیل کننده“ فقط یک نمونه از آنهاست. یک نمونه دیگرش هم همان وکیل دروغگو و بیحیای وزارتخارجه در دادگاه استیناف آمریکا بود که ادعا کرد ساکنان اشرف به ارتش آمریکا اجازه ندادند آن محل را کاملاً بازرسی و خالی بودنش از سلاح را گواهی کند. آن یکی مأمور دست به سرکردن دادگاه و خریدن وقت برای گروگانگیران بود، این یکی مأمور کوچ دادن اجباری ساکنان اشرف به زندان لیبرتی است، یعنی عضو افتخاری کمیته سرکوب اشرف و شریک زورگوییها و جنایتهایشان. و جالب این جاست که این مظاهر بیگفتگوی خشونت علیه بشریت، مأموریتهای ننگینشان را به نام جلوگیری از خشونت به عهده میگیرند!
گذشته از همه ملاحظات، آیا شما فکر نمیکنید که آقای ”تسهیل کننده“ واقعاً گندش را چنان درآورده که بوی گند فاضلاب سرباز کرده در لیبرتی را به دست فراموشی سپرده است؟
***
منوچهر هزارخانی: «سیاست فسیل»
کیهان شناسان در انبان اکتشافات و دستاوردهایشان، امواجی را دارند که از زمان زایش کائنات به جا مانده و هنوز در زمین قابل دریافتاند. آنها این امواج را «اشعهٴ فسیل» یا «نور فسیل» میخوانند. من هر وقت در اخبار روز، به «هشدار» ی از جانب وزارت خارجهٴ آمریکا به مجاهدین دربارهٴ ضرورت تخلیهٴ سریع اشرف برمیخورم، بیش از پیش معتقد میشوم که در جهان خاکی خودمان هم یک «سیاست فسیل» وجود دارد که از دوران آریامهری (یعنی از هزارهٴ پیش!) بر جا مانده و بزرگترین انبارش همین وزارتخانهٴ محترمه هشدار دهنده است و پا برجاترین انباردارانش را هم «کادر کارشناسی» همین وزارتخانه تشکیل میدهند. تفاوت سیاست فسیل با اشعه فسیل در این است که اشعهٴ مزبور ادعایی جز انتقال پارهیی اطلاعات از شرایط جوّی آن دوران به کیهان شناسان امروز، ندارند. امّا سیاست فسیل ادعای توانایی حل مسائل امروز را هم با خود حمل میکند. سخنگو هر که باشد-مسئول میز ایران، نمایندهٴ ویژهٴ وزیر، مسئول امور ضدتروریسم، و... .ـ حرف، تکرار همان اتهامات ساواک آریامهری است (که البته طی این مدت با اراجیف دستگاه اطلاعاتی آخوندی غنیسازی هم شده است). برای رسیدن به تهدید و ترساندن «گروهک» از هیکل نکرهٴ «ابرقدرت».
بگذارید از آخرین «هشدار» توسط «هماهنگ کنندهٴ امور ضدتروریسم» در وزارتخانهٴ مزبور چند جمله نقل کنم: مجاهدین خلق باید اشرف را تخلیه کنند و به حرّیه منتقل شوند چون دولت عراق به بستن این اردوگاه تا ۳۰ ژوئیه متعهد است... . هر برنامهیی برای وقت کشی، به امید روی دادن تغییری، «غیر مسئولانه» و «خطرناک» است... .
همانگونه که هیلاری کلینتون، وزیر خارجهٴ آمریکا، بهطور شفاف اعلام کرد، همکاری مجاهدین خلق در بستن اردوگاه اشرف بهصورت مسالمت آمیز، یکی از عوامل تصمیمگیری وی دربارهٴ وضع مجاهدین در فهرست گروههای تروریستی خواهد بود... با توجه به سوابق مجاهدین همکاری کامل آنها با تلاشهای سازمان مللمتحد در عراق نشانهٴ قابل توجهی خواهد بود که این گروه اقدامات خشونتبار گذشته را کنار گذاشته و دیگر توان و قصد دست زدن به اقدامات تروریستی را ندارد. این لحظهیی است که سازمان مجاهدین خلق نشان دهد موجودیت کاملاً متفاوتی پیدا کرده است...
آیا به قدر کافی روشن هست که «هشدار» انباردار مربوطه یک تهدید آشکار سیاسی برای رسیدن به تسلیم مبارزان اشرف و حتی طمع بستن به تغییر ماهیت آنهاست؟
حالا به اطلاعیهٴ شورای ملی مقاومت به تاریخ ۱۷ تیر نگاه کنید که علت خودداری ستونهای بعدی از حرکت به سوی «لیبرتی» را به تفصیل در ده ماده، آورده است. هیچ کدام از این مواد اصلاً ماهیت یا حتی رنگ سیاسی ندارد؛ همهٴ آنها به حداقل شرایط زیست انسانی در یک اردوگاه اسیران ربط دارند، و همهٴ آنها مواردی هستند که دولت عراق در توافق با یونامی متعهد به انجامشان شده بود ولی بعد این تعهدات خود را یکی یکی نقض کرد (چه بسا با تشویق تسهیل کنندگان زورگویی). حالا اگر نقض تعهدهای خود آمریکا را هم میخواهید به بیانیهٴ افشاگر کمیتهٴ در جستجوی عدالت مراجعه کنید که پتهٴ همه عوامفریبهایشان را روی آب ریخته است.
خلاصه کنم: «گروهک» هیچ کاری جز دفاع از حق حیات خود- که حقی پایهای، اولیه و اساسی است- نکرده است؛ «ابرقدرت» هم، به نوبهٴ خود و طبق سیاست فسیل شده و کپک زدهاش کاری جز ایجاد مشکل و مانع، بهطور مستقیم یا غیرمستقیم، برای به زانو در آوردن مجاهدان اشرف انجام نداده است. قابلتوجه اینکه در این نبرد نامتقارن در عرصه حقوقی هر بار که کار به دادگاه کشیده، هیچ قدرت یا ابرقدرتی پیروز از آن بیرون نیامده است. آیا نمیتوان نتیجه گرفت که اگر اعمال قدرت فیزیکی را از صحنه حذف کنند، طرفهای زورگو و ستمگر، در چارچوب همان معیارهایی که خودشان برای دادرسی پذیرفتهاند، همیشه محکوم اند؟
پاتریک کندی، در سخنرانی پر شور اخیرش، از قول تام پین این پیام را به پیروان سیاست فسیل داد که جلو بیفت یا همراه شو یا از سر راه کنار برو. او هنوز امیدکی به معجزه کردن امامزاده بیغیرت دارد. من اگر به جای او میبودم، پاسخ دیوژن به اسکندر را برای تمثیل انتخاب میکردم:
اسکندر به او گفت من فرمانروای جهانم، از من چیزی بخواه؛ دیوژن از درون خمرهاش پاسخ داد اندکی کنار برو تا نور آفتاب به من برسد!
خوشبختانه در آن زمان «تسهیل کننده» یی در صحنه حضور نداشته تا از «زیادهخواهی» دیوژن شکایت کند.
***
دکتر منوچهر هزارخانی: کلام الملوک
باز، طبق معمول، بهدنبال بالا گرفتن موج اعتراض و ابراز نفرت نسبت به گزارش مغرضانه آقای ”تسهیل کننده“ یکی از اصحاب سیاست فسیل، این بار معاون سخنگوی وزارتخارجه آمریکا، (توجه دارید که طول زنجیره عناوین شخصی که سخنگوست، با اهمیتی که وزارتخانه مربوطه برای معترضان یا سؤال کنندگان قائل است، نسبت عکس دارد) وارد صحنه شد تا کلام الملوک را بهعنوان فصل الخطاب ابلاغ کند: «ادعاها در خصوص غیرانسانی بودن وضعیت اردوگاه حریه با مشاهدات مقامهای آمریکایی که از این اردوگاه بازدید کردهاند و همچنین گزارش ناظران سازمان ملل ناسازگار است. طبق این گزارش و دیگر اطلاعات موجود، شرایط زندگی در اردوگاه حریه بالاتر از استانداردهای قابلقبول بینالمللی است».
ابلاغ کننده کلام الملوک لازم ندیده توضیح دهد که آن ”مقامهای آمریکایی“ که اجازه بازدید از زندان حریه را دارند، همه خدمتگزاران همان وزارتخانه محترمه هستند منتها، به تقلید از نفتکشهای قاچاق کننده نفت رژیم، با پرچمهای قلابی ”سفیر“ و ”نماینده ویژه“ و... حرکت میکنند. از ”گزارش ناظران سازمان ملل“ هم اگر باز منظور همان شبه نفتکشهای قاچاق نباشند، ما خبری جز این نداریم که گزارشگر ویژه بازداشتهای خودسرانه، شرایط زندان لیبرتی را مشابه شرایط بازداشتگاهها ارزیابی کرده است. اما چقدر روشنگر و آموزنده میبود اگر صاحب آن فتوا یا ابلاغ کننده آن لااقل توضیح میدادند که معیار قضاوتشان در مورد قرارداشتن شرایط لیبرتی در حدی ”بالاتر از استانداردهای قابلقبول بینالمللی“ چه بوده است: ابوغریب؟ گوانتانامو؟ زندانهای کنونی مالکی؟ یا کهریزک؟
در کلام الملوک اشارهیی هم به شرط گذاشتن مجاهدین برای حرکت افراد به جا مانده در اشرف به زندان لیبرتی شده است. باز هم چقدر خوب میبود اگر کسی پیدا میشد که به عرض ملوک خانم برساند شرط گذاشتن و گروکشی، اگر کار ناپسندی است. مثال بارزش را در یکی از همان بیانات الملوکها (انتقال کامل ساکنان اشرف به لیبرتی عامل مهمی در تجدید نظر ما در لیست سیاه است) یا در شانتاژهای ”تسهیل کننده“ (اگر اشرف را تخلیه نکنید من کنار میروم تا عراقیها هر طور که خودشان خواستند این مشکل را حل کنند) بجویید. کاری که مجاهدین میکنند، شرط گذاری برای کسب یک امتیاز نیست، مقاومت منفی در مقابل تحمیل و زورگویی است با تنها وسیلهیی که عجالتاً در اختیار دارند. مقاومت در برابر تجاوز و ستمگری، وظیفه اول و آخر هر جنبش ” مقاومت عادلانه“ است.
آیا واقعاً انتظار داشتید گزارش بیشرمانهیی را که در آن به قتل ساکنان بیسلاح اشرف به دست دژخیمان مالکی اشارهیی هم نرفته، اما در مقابل از استرداد بخش کوچکی از اموال به غارت رفته آنان بهعنوان گشاده دستی دولت عراق یاد شده، قربانیان تجاوز و ستمگری مسکوت بگذارند و از حقشان بگذرند؟ یا انتظار دارید تأیید آن گزارش مفتضح در کلام الملوک را آنها ملوک الکلام تلقی کنند و خود را موظف به اطاعت از آن بدانند؟ انگار خیلی بیشتر از آخوندها از مرحله پرتید.
***
روایتی دیگر از همان داستان - منوچهر هزارخانی
دستگاه تبلیغاتی ارباب بیمروت دنیا میخواهد یک واقعه مهم را در سایه یک اتفاق کمتر مهم قرار دهد و بیرنگ کند و تازه همان اتفاق کمتر مهم را هم، با شامورتی بازی، بیاهمیت و پیش پا افتاده جلوه دهد. واقعه مهم، به نظر من، عبارت است از کوچ اجباری و کم و بیش مسالمتآمیز ساکنان اشرف به زندان لیبرتی؛ اتفاق کمتر مهم در آوردن نام مجاهدین است از لیست سازمانهای تروریستی، و شامورتی بازی مربوطه هم نسبت دادن این اتفاق است به لابیگری ”عدهیی از شخصیتهای آمریکایی“ در قبال دریافت پول از سازمان مجاهدین! مقاله نیویورک تایمز جا انداختن همین روایت جعلی را مد نظر داشت.
(۱) کوچ دادن اجباری ساکنان اشرف به لیبرتی، حلقه آخر (تا این جا) از سلسله ”تدابیر“ سیاسی ـ نظامی ـ امنیتی برای از میان بردن تشکیلات مجاهدین بود. انتظار داشتند بعد از سه سال محاصره همهجانبه اشرف و شکنجه دادن روانی ساکنانش با صدها بلندگوی عربده کش و فحاش و بعد از گذشتن از هفتخوان کنترل بارها و بازرسی بدنی و آزار و اذیتهای ضمن آن، از میان آنهایی که زنده به لیبرتی میرسند، دستکم چند صد نفری ببرند و خواهان پناه بردن به آغوش ”اسلام عزیز“ شوند. از پیش هم برای این بریدگان فرضی هتل گرفته بودند. اما این انتظار برآورده نشد. سیر تا پیاز این جابهجایی اجباری را که چند ماه طول کشید و حوادث بزرگ و کوچکی را در برداشت، در اطلاعیههای دبیرخانه شورای ملی مقاومت میتوان خواند یا دوباره خواند. در این جابهجایی اجباری و توأم با شکنجه، جنبش مقاومت آسیب دید، تلفات انسانی داشت، خسارات مالی فراوانی را تحمل کرد. اما از پا در نیامد. هر چند برای از پا درآوردنش همه دست به کار بودند، از مزدوران سپاه قدس و کمیته سرکوب اشرف در نخستوزیری عراق تا... نماینده ویژه دبیرکل مللمتحد که خود را ”تسهیل کننده“ معرفی میکرد و به واقع هم ”تسهیل کننده“ زورگویی و سرقت و قتلعام مالکی در اشرف شد.
فرستاده بودنش تا رفتار شرافتمندانه طاهر بومدرا در یونامی را جبران کند، چون شرافتمندی بومدرا در رعایت حقوقبشر فراتر از استانداردهای قابلتحمل بینالمللی بود“.تسهیل کننده“، اما، حرفهیی جنـگ اعصاب است. پوستی به کلفتی پوست کرگدن دارد و وجدانی به نازکی پوست پیاز. بعضیها اعتقاد داشتند خوشرقصی میکند و از این طریق دارد پلههای نردبانی را میسازد که قرار است او را به دبیرکلی سازمان متبوعش برساند. خود من، اما، برای پیدا کردن شناخت بهتر از نوع شخصیتی که بهراحتی نفس کشیدن دروغ میگوید و بهسادگی آب خوردن چشم بر جنایت میبندد، از هر دری وارد شدم سرانجام به نقطه واحدی رسیدم، به گزارش مشهور هانا آرنت ”درباره روزمرگی شر“ در تقریباً نیم قرن پیش. یادتان هست؟ باری، حضور جناب ”تسهیل کننده“ با انگ ”نماینده ویژه دبیرکل“ و شانتاژهای روزمرهاش برای کشاندن مبارزان اشرفی به جاده تسلیم، به خطر این جابهجایی زورکی، جنبه حیاتی میبخشید. اما هدایت کننده قافله مقاومت در این گردنه مرگبار مریم بود که جسم و جانش را فرسود، همه فشارها را که از هر طرف وارد میآمد به جان خرید تا قافله را با حداقل ضایعاتی که امکان داشت به مقصد برساند. و موفق شد. این، پیروزی بزرگ مقاومت بود، هر چند نگرانی ناشی از عواقب نامعلومش هنوز اجازه نمیدهد تمام اهمیتش جلوهگر شود.
(۲) در قیاس با آن، حذف نام مقاومت از لیست سیاه وزارتخارجه آمریکا اهمیت کمتری داشت چون تعیین کننده هستی و سرنوشت مقاومت نبود، به عکس، با اعتبار و حیثیت لیست گذاران بازی میکرد: اگر پس از آن همه تأخیر در اجرای حکم دادگاه، باز وزارتخارجه به رأی دادگاه بیاعتنایی میکرد و لیستگذاری را ادامه میداد، دعوای حقوقی ادامه مییافت، ولی این بار با ضایعات بیشتر برای آن وزراتخانه. مقاومت در این دعوای حقوقی ـ و هر دادرسی واقعی دیگر ـ ضرر نمیکرد و هیچ گاه ضرر نمیکند. برای روشن شدن چرائیش من سؤال ظاهراً بیربط دیگری را پیش میکشم: همه میدانند که آقای ویدال کوادراس، دوست و پشتیبان صادق مقاومت ایران، کمیتهیی متشکل از هزاران پارلمانتر و مشاور و کارشناس حقوقی تشکیل داده که عمده کارش تا کنون کمک حقوقی برای احقاق حق ساکنان اشرف بوده است. اما او چرا اسم کمیتهاش را گذاشته است ”در جستجوی عدالت“ و نه پشتیبانی از مقاومت یا اشرف؟ من این سؤال را از خود او نکردهام، ولی جوابش به نظرم کاملاً واضح است: اگر عدالت موجود و جاری باشد. بزرگترین پشتیبانی از هر مقاومت عادلانهیی فراهم آمده است. آقای ویدال که عمری را در محافل بینالمللی و در سطح بالا گذرانده است. بهتر از هر کس میداند که در آن ”بالا“ ها عدالت حکم کیمیا را دارد! و بهدنبال آن صحنهیی در خیالم شکل میگیرد که در آن جمعی از دوستان جهاندیده آقای ویدال دورش جمع شدهاند و از سر خیرخواهی، می خواهند قانعش کنند که: یافت مینشود، گشتهایم ما. و آقای ویدال جواب میدهد: آن چه یافت مینشود، آنم آرزوست.
هدایت کارزار حقوقی در سطح بینالمللی از طریق تظاهرات، کنفرانسها، بسیج ها و آکسیونهای بیشمار، بخش مرئی، جلو چشم و علنی تلاشهای مریم بود که اینک، چون موفقیتش چشمانداز روشنی را در مقابل مبارزان جنبش مقاومت گشوده، بیشتر هم مورد استقبال و توجه قرار گرفته است.
(۳) به نظر من ـ که بارها هم تکرارش کردهام ـ پشتیبانان بینالمللی صادق و صمیمی مقاومت ایران، برای مجاهدین لابی نمیکنند، از معتقدات خودشان و اصولی که به آن پای بندند دفاع میکنند. افسری که به اشرف فرستاده شده تا پایگاه نظامی تروریستها را کنترل کند، و او در آن جابهجایی تروریستها با مبارزان راه آزادی مواجه میشود و از نزدیک آنها را میشناسد، قضاوتش البته فرق میکند با قضاوت کارمند خنگی که تمام شناختش از مقاومت منحصر به پروندههای آخوند ساختهیی است که در وزارتخارجه به خوردش دادهاند (من از قضاوتهای شخصی بر پایه شناخت شخصی حرف میزنم، قضاوتهایی که به لوله نفت وصل اند، حکایت دیگری دارند). آن افسر از ظلمی که مسئولان کشورش در حق مبارزان راه آزادی میکنند بر میآشوبد. آن سیاستمدار آمریکایی که از بالای تریبون سخنانش را با ”من یک اشرفی هستم“ به زبان فارسی، شروع میکند، بهخاطر آن نیست که چند هزار دلار پول گرفته تا برای مجاهدین تبلیغ کند، دارد به زمامداران آخوند دوست و آخوند باز کشورش اعتراض میکند که هنوز فرق مبارز راه آزادی و تروریست را نمیدانند ولی به خود اجازه میدهند برای همه تعیین تکلیف کنند. این مدافعان و پشتیبانان ارزشمند مقاومت را در واقع باید جزء جنبش مقاومت دانست. برخی از آنها به سبب مأموریتشان یا به انگیزه کنجکاوی یا علاقه شخصی توانستهاند از خلال تماسی که با اشرفیها داشتهاند، مقاومت را بشناسند، ولی همه آنها از خلال کار مشترکی که با مریم داشتهاند و دارند، به برحق بودن مبارزه جنبش مقاومت رسیدهاند. این، حدس و گمان من نیست، خودشان با صدای بلند اعلامش میکنند. مقامات بینام و نشانی که تهمت لابیگری به ازای گرفتن پول به کسانی میزنند که از مقامهای مسئول سابق کشور خودشان بودهاند، در واقع دارند اعلام میکنند که مقامات و مسئولان کشورشان قابل خریدند؛ در این صورت باید ثابت کنند که خودشان بهخصوص اگر در مصاحبه از ذکر هویتشان سرباز میزنند، مشمول این حکم نیستند.
***
سؤالهای سخت - بقلم دکتر منوچهر هزارخانی
فهرست فشرده منتشر شده از طرف دبیرخانه شورای ملی مقاومت از خلف وعدهها، دروغگوییها، حقهبازیها، نابکاریها و... . سایر «اقدامات انساندوستانه» یی که آقای تسهیلکننده در قبال ساکنان اشرف (و لیبرتی) تا کنون انجام داده- و اخیراً هم وارد فاز گانگستری پروسه تسهیلکنندگی برای غارت اموال آنان شده است - مرا، که چندان هم بیاطلاع از سوابق درخشان او در خدمتگزاری به کارفرمایانش نیستم، در برابر دو سؤال سخت قرار داده که میخواهم با شما در میان بگذارم.
سؤال اول این است: موجود برنامهریزی شدهیی را که بعضی حرکات انسانی را خوب بلد است (مثل ایجاد مزاحمت تلفنی و ایمیلی بهطور روزمره و حتی ساعت مره) ولی از پارهیی کیفیات دیگر (مثل عاطفه، وجدان، اخلاق و این قبیل کالاهای از مدافتاده) محروم مانده است، چه باید نامید: ویروس یا بدافزار؟ من دومی را مناسبتر میدانم، چون گویاتر از اولی است. شما چه نظری دارید؟
سؤال دوم، اما، در ارتباط با «انتقاد از خود» بیسابقه دبیرکل مللمتحد در چند روز پیش است از رفتار غیرمسئولانه مأموران سازمانش در برخورد-بهتر است بگویم عدم برخورد- با کشتار انبوه غیرنظامیان تامیل توسط ارتش سریلانکا در جنگهای داخلی آن کشور در 2009. دبیرکل پس از این انتقاد قول داد که منتهای کوشش خود را بهکار خواهد بست تا اعتبار از دسترفته سازمان مللمتحد را به آن بازگرداند. باید گفت که کشتار تامیلها تنها مورد از رفتار غیرمسئولانه عاملان دستگاهی نیست که ژنرال دو گل آن را «چیزکی که به آن سازمان مللمتحد نام دادهاند» خوانده بود. سوابق آن «چیزک» در این زمینه الحق پر و پیمان است. سؤال این است: اگر بخواهم طبق اصول رئال پولیتیک به خودم بقبولانم که به گذشته نیندیشم و رو به آینده نگاه کنم، آیا نباید نسبت به تحقق وعده جناب دبیرکل امیدوار باشم؟ البته دلم خیلی میخواهد؛ منتها وقتی به واقعیتهای پیش رویم نگاه میکنم چه میبینم؟ از یک طرف آقای بومدرا را میبینم که غیرمسئولانه بودن رفتار مسئول یونامی در قبال ساکنان اشرف دچار عذاب وجدانش میکند، تا آنجا که از شغلش کناره میگیرد و به افشاگری علنی میپردازد، بیآن که دبیرکل و سازمانش به آن توجه کنند، و از طرف دیگر بدافزاری به نام «نماینده ویژه دبیرکل» را میبینم که بهرغم انبوه درخواستها برای تعویضش همچنان، پشت به کوه قاف، سرجایش محکم نشسته است. انگار صحنه طوری آرایش یافته تا به همه ثابت شود که به قول آذریها: بیله دیگ، بیله چغندر!
شما چه فکر میکنید؟
***
مشارکت غیرفعال در جنایت علیه بشریت ـ منوچهر هزارخانی
اطلاعیهٴ شمارهٴ 68 دبیرخانه شورای ملی مقاومت، انکار حضور گروگانها در عراق را سناریو مشترک آخوندها و مالکی برای استرداد یا سر به نیست کردن گروگانها ارزیابی کرده و گفته است «بنابراطلاعات و جزئیات انکار ناپذیری که در دادگاه قابل اثبات است، گروگانها همچنان در عراق، تحت کنترل نیروهای ویژه مالکی هستند»... اطلاعیه پس از شرح جزئیات مربوط بهنقل و انتقالهای گوناگون گروگانهای اشرفی در 20 پارگراف شماره گذاری شده، اظهار داشته است که « مقاومت ایران از طریق منابع مختلف و متعدد اطلاعاتی در سطوح و بخشهای مختلف، نسبت بهدقت و صحت اطلاعات خود اطمینان دارد و هیچ تردیدی ندارد که گروگانها همچنان در عراق بهسر میبرند و میتواند در هر مرجعی از این موضوع دفاع کند. اما متأسفانه نه دولت آمریکا و نه مللمتحد تا کنون اقدام مؤثری در جهت یک تحقیق جدی در مورد گروگانها بهعمل نیاوردهاند، و در حالی که مقاومت به مدت دو هفته، هر روز گزارشهای حضور این گروگانها را در ”زندان کثیف“ اعلام میکرد، از این زندان بازدید نکردند و تا کنون با هیچیک از بازماندگان قتلعام، که میتوانند کمک مؤثری به شناخت مسأله بکنند صحبت نکردهاند».
سؤال مقدّری که در این جا پیش میآید، در یک کلمه خلاصه میشود: چرا؟ چرا نه دولت آمریکا و نه مللمتحد تا کنون تحقیقی جدی در مورد گروگانها نکردهاند؟
به نظر نمیرسد که دادن جواب درست به این سؤال مستلزم کاربرد رمل و اسطرلاب یا توسل به فالگیری باشد. از زمانی که تخم لق تفاهم چهار طرفه (آمریکا، مللمتحد (یونامی)، دولت عراق و سازمان مجاهدین خلق) توسط ارباب بیمروّت دنیا و عوامل و بوقهای رسانه مانندش در افکار عمومی شکسته شد، چنین وانمود میکردند که انگار چهار طرف متساوی الحقوق با هم نشسته و توافقنامهیی را امضا کردهاند، در حالی که چنین برداشتی چیزی جز یک دروغ تبلیغاتی نیست. زیرا در آن ”تفاهم چهار طرفه“ سازمان مجاهدین خلق حق اظهارنظر نداشت و یونامی بهعنوان وکیل تسخیری یا قیم قهریش طرف مذاکره با دولت عراق بود. این وکیل تسخیری هم همان مارتین کوبلر، ”نمایندهٴ ویژه دبیرکل مللمتحد برای کمک به دولت عراق“ بود که رسوایی جانبداریهای بیدنده و ترمزش از دارو دستهٴ مالکی شهرت جهانی پیدا کرده بود.
بدین ترتیب در مسائل مورد مناقشه تصمیمگیرندهٴ اصلی نمایندهٴ دار و دستهٴ مالکی معروف به دولت عراق و نقش کوبلر هم در آن میان قبولاندن نظرات ”دولت عراق“ به سازمان مجاهدین بود. به علاوه، این ”تفاهم چهار طرفه“ یک طرف پنجم غایب هم داشت که همان رژیم آخوندی بود و زحمت نمایندگی کردن خواستهای ”دوقورت و نیمی“ اش را جناب مارتین کوبلر به عهده گرفته بود.
آن اوایل که هنوز پردهها کاملاً کنار نرفته و هویت و نقش بازیگران کاملاً آشکار نشده بود، بسیاری کسان از سر دلسوزی برای حفظ احترام مراجع بینالمللی، از یکدندگی ”نمایندهٴ ویژه“ در جانبداری روشن و آشکار از خواستهای نامعقول دولت عراق به خشم میآمدند و به او یادآوری میکردند که برای برآوردن توقعات عراقیها نمیبایست نقش بیطرفی خود را به کلی فراموش کند و به بازیکردن نقش مدافع دو آتشهٴ دولت عراق و توجیه کننده اقدامهای غیرقانونی و سرکوبگرانهاش، اعتبار یونامی را خرج بوالهوسیها و سودجوییهای خود کند. اما بعد ازافشاگریهای آقای بومدرا، کارمند عالیرتبهٴ ملل متحد، که با مسأله اشرف و زورگوییهای دولت عراق کاملاً آشنا بود، و برای دفاع از خواستهای بهحق اشرفیها و مقابله با شیوههای غیرقانونی و غیرعادلانهٴ نمایندهٴ ویژه دبیرکل تا آن جا پیش رفت که شغل خود در یونامی را رها کرد و کوس رسوایی این تشکیلات بینالمللی ”معتبر و محترم“ را، بهویژه در سخنرانیهایش در ژنو، به صدا در آورد، دیگر کسی داوطلب حفظ آبروی نداشته یونامی و سلسله مراتب بینالمللی حافظ منافعش نشد. از این هم بیشتر، دبیرکل که معمولاً به شکایت فراوان و روزمره از طرف عراقیانی که از نحوه کار و رفتار ”نماینده ویژه“ در کشورشان ناراضی بودند توجه نمیکرد، ناگهان با تقاضای تعویض او موافقت کرد!
معلوم نیست اگر در این میان سردار قاتلی به نام قاسم سلیمانی پیدا نمیشد که با کمک دار و دستهٴ آدمکشان مالکی ساکنان اشرف را قتلعام کند، آقای دبیرکل و ”نمایندهٴ ویژه“ اش قصد داشتند چگونه از خجالت مالکی در آیند و اشرف را برای او و باند تبهکارش ”امن“ و آمادهٴ غارت در هر زمان بکنند! این از بابت آن بنگاه ”محترم“ و ”معتبر“ بینالمللی کار چاق کنی.
اما تکلیف ”سوپر شریف دهکدهٴ جهانی“ و نحوه رفتارش با پناهندگان اشرفی از همان روز اول خالی از هر گونه ابهام بود: با بمباران قرارگاههای ارتش آزادیبخش سلام علیک کردند؛ با ساختن و فعال کردن ”تیف“ روند نفوذ به درون سازمان مجاهدین را برای خالی کردن آن از داخل شروع کردند، بعد هنگام تجاوزهای غیرقانونی و آشکار نیروهای مالکی به اشرف، نه تنها مداخلهیی نمیکردند بلکه رویشان را هم بر میگرداندند تا مجبور به تماشای ”صحنههای مشمئزکننده“ نباشند، بعدها در گوششان پنبه میگذاشتند تا صدای شکایات هر روزه اشرفیها را نشنوند و سرانجام هم تعیین سرنوشت قربانی را به قاتل سپردند تا خود پاورچین پاورچین و بدون ایجاد زحمت برای ”اسلام عزیز“ ، از کشور خارج شوند. حالا همچنان به دیدن ”صحنههای مشمئزکننده“ عادت کردهاند که دیگر از دیدن قتلعام اول سپتامبر هم رویشان را بر نمیگردانند.
در این میان آن چه با این وضع خوانا نیست رفتار افسرانی است که زمانی با ارتش کشورشان به عراق آمدند تا با ”تروریسم“ مبارزه کنند و به همین مناسبت هم با اشرف و اشرفیها آشنا شدند، ولی امروز، پس از پایان خدمت، با علاقه و اشتیاق در کنفرانسهای بینالمللی شرکت میکنند تا به پیمانشکنی دولتشان اعتراض کنند و برای دفاع از حقوق پایمال شده مجاهدین حالت آمادهباش کاملشان را حفظ کنند. اینها البته به دلخواه دولتشان عمل نمیکنند، حتی به تهدیدها و رعب آفرینیهای دولتشان هم اعتنایی ندارند. گویی که به قول همان اطلاعیهٴ شورای ملی مقاومت، ”بهرغم اطلاعات دروغ و فریب آخوندها“ ، خود را هنوز اخلاقاً و وجداناً ، مسئول حفظ جان و تأمین امنیت اشرفیها میدانند. آنها را با عصا قورت دادههایی که دستگاه رسمی عمو سام را نمایندگی میکنند مقایسه کنید تا تفاوت دو جنسی را که به قول معروف مثقالی هفت صنار تفاوت قیمت دارند، کاملاً احساس کنید.
***
درد دل با قیام آفرینان - دکتر منوچهر هزارخانی
آن چه امروز بهدست شما قیامآفرینان در خیابانهای سراسر ایران میگذرد، برای من که از «جوانان بسیار قدیمی» جنبش مقاومت هستم و به چشم خود شاهد بسیاری از تحولات بودهام، واقعاً شگفتانگیز است. بگذارید حرفم را با یک تمثیلی بیان کنم: بهنظرم میرسد که شما منارجنبان اصفهان را چسبیدهاید و دارید بهشدت تکانش میدهید. با هر تکان شما شعلهیی از انقلاب در شهرهای دور و نزدیک کشور زبانه میکشد و در مقابل چشمتان شیر برفی «نظام مقدس اسلامی» را ذوب میکند.
حرفم «اما» با شما به عاشورای 88ربط دارد ـ همان سالهای شعار معروف اوباما/ یا با اونا یا با ما ـ در آن زمان کسی از اطرافیان «امام راحل» خوابنما شده بود که اگر در قالب سبز سیدی برود و بازگشت به «دوران طلایی امام» را تبلیغ کند و فیض روحالقدس هم باز فرماید، میتواند برنده انتخابات شود. جنبش مقاومت هم ضمن تحریم انتخابات میخواست بهطور غیرمستقیم به او کمک کند و از همین رو وارد تضاد بین «بالاییها» شده بود. بهیاد بیاورید که در آن زمان نهتنها شما را در هیچ مسابقهیی شرکت نمیدادند، بلکه سرسختانه منکر وجودتان هم میشدند. امروز، پس از پایان یافتن تضاد مصلحتی «اصلاحطلب ـ اصولگرا»، تمام بحث بر سر این است که با شمایی که تمام زمین را در اختیار گرفتهاید، چه باید کرد؟
اگر حالا این سؤال را از من بکنید، جواب خواهم داد: به رژیم ضدبشر امان ندهید؛ سرنگونش کنید؛ به زبالهدان تاریخش بیندازید و وجود منحوسش را حتی از خاطرهتان پاک کنید.
***
برگرفته از سایت مجاهدین خلق ایران